< NiNiGheRtY: February 2005

Saturday, February 26, 2005

CrY

گريه کنم يا نکنم آخر ماجرا رسيد....
گريه کنم يا نکنم قصه به انتها رسيد....
تو ميروی و آينه پر ميشود از بی کسی...از من سفر ميکنی و به مرگ قصه ميرسی...
ببين که آب ميشود...قطره به قطره قلب من... مرگ من و قصه ماست فاجعه جدا شدن
...
*****************
به هنگام، بازگرد
منتظرت خواهيم ماند
من و تنهائی م..

Thursday, February 24, 2005

Ali

ميشه يکی از ايران برام يه چيزی بفرسته؟
هرچی گشتم اينجا نيست...
يه گردنبند کوتاه با يه تو گردنی کوچيک به اسم علی . زرد نباشه

Tuesday, February 22, 2005

I Wanna Die for a long Time

میخوام یه مدتی بمیرم برای همه به جز خودم البته ها یه مدتی فقط دوست دارم گم شم تو هوا مثل ابرمثل بخار مثل خدا که هیچکس به جز خودش نمیتونه ببیندش ، ولی اون همه را می بینه پیر شدم پیر آدمای پیر میرن گم میشن که تنهایی بمیرن بعدش شاید جوون شدم یه جور آروم خسته ای که هیچی نمیگه و فقط نگاه می کنه و تو هرچی میخوای توی چشماش نگاه می کنی و میگی اونم اونقد آروم و خسته ست که حتی با چشماشم، که حتی با نگاهشم باهات حرف نمیزنه کم کم خالی میشه، اونقد خالی که بتونه یه کمی پرواز کنه، بالاتر از سطح زمین، توی هوابعد وقتی داره پرواز می کنه چشماشو می بنده هیچی هم نمیگه فقط پرواز می کنه تا آخره آخره آخر دنیا، اونم تنهایی ها، تنهایی پرواز می کنه وقتی که پرواز می کنه بغل نمیخواد، شناوره، توی هیچی، توی هیچی شناوره یعنی به هیچ جا نمیخوره، دستاشو میتونه باز کنه یا بسته نگه داره، به هر حالتی میتونه غوطه بخوره میتونه حتی فکر هم بکنه با خودش ولی خسته ست، نمیتونه فکراشو بگه، فقط پیش خودش فکر می کنه شنا می کنه پرواز می کنه خدا هم نیست اون پیر میشه خدا نیست پس نمی میره بیشتر پیر میشه خیلی خیلی پیر شاید توی آسمون اونقد پیر که بشه یه عقاب که بره بالای یه کوه بلند روی قله ی کوه آشونه بسازه و زندگی کنه، بالهاشو باز کنه و سقوط کنه و نزدیک زمین مسیرشو عوض کنه و اوج بگیره بره توی آسمون بالا و بالا و بالا و بالا و
بالا و خیلی بالا آره خیلی بالا نمیدونم بقیه ش را هم عقابه هم پیر میشه حتما یه روزی دیگه همین




من را ببرید بالای یک تپه چال کنید آن تپه دور افتاده ها


.

Tuesday, February 15, 2005

NO Dream

دیدی بعضی وقتا از خواب میپری
اتاق تاریکه
یه هو میفهمی چه اتفاقی افتاده ؟
ولی باورت نمیشه
سعی کن هیچ وقت از خواب نپری
هیچوقت
نباید به خودت بگی" خوب، بعدش چی؟ "
چون واقعا بعدش هیچی نیست
ولی تو نباید اینو بفهمی

آروم باش.
آرومه آرومه آروم
خیلی آروم باش آروم نفس بکش آروم
میتونی هم به دیوار تکیه بدی
فکر هم میتونی بکنی
چشمات رو هم نباید ببندی
آروم به اون گوشه نگا کن
میبینی؟هیچی نیست
فقط آروم باش

رویا چیزیست که حقیقت ندارد نقطه ته خط.

Monday, February 14, 2005

Leili


ليلی گفت: امانتی ات زيادی داغ است.زيادی تند است. خاکستر ليلی هم دارد می سوزد٬ امانتی ات را پس می گيری؟
خدا گفت:خاکسترت را دوست دارم٬ خاکسترت را پس می گيرم .
ليلی گفت : کاش مادر می شدم ٬ مجنون بچه اش را بغل می کرد.
خدا گفت :مادری بهانه عشق است٬تو بی بهانه عاشقی٬ تو بی بهانه می سوزی .
ليلی گفت :دلم زندگی می خواهد ٬ساده ٬ بی تاب ٬ بی تب.
خدا گفت: اما من تب و تا بم٬ بی من می ميری.....
ليلی گفت : پايان قصه ام زيادی غم انگيز است ٬ مرگ من ٬‌مرگ مجنون٬ پايان قصه ام را عوض می کنی؟
خدا گفت: پايان قصه ات اشک است. اشک درياست٬ دريا تشنگی است و من تشنگی ام٬ تشنگی و آب . پايانی از اين قشنگتر بلدی؟

Saturday, February 12, 2005

Lack

يه چيزی کمه
يه چيزی که دقيقن نمی دونم چيه
اما فکر می کنم بايد خيلی گنده باشه
چون جای خاليش خيلی زياده
زياد ِ زياد


گفت باش یه جور خسته ی آرومی ....نبودم

بعضی وقتا هم اونقدر دلم براش میسوزه که حتی نمیتونم ازش بدمم بیاد اینهمه میسوزه می فهمی؟عینهو تف دیدی گاهی اوقات دلت
میخواد متنفر باشی ولی نمیشه ؟ دیدی بلد نیستی ؟



.

Monday, February 07, 2005

love

تو از عاشق شدن میترسی
پس
چشم هات رو میبندی و با لجبازی اصرار میکنی که عاشق نیستی
ولی
وقتی چشم هات رو باز میکنی
دیگه خیلی دیر شده

خیلی.
let me ,After that, my posts won't have a comment.
i think that is better. thanks or sorry .

Thursday, February 03, 2005

Crazy

بیا بیا بگو دیگه . بیا جلوم واستا

بگو من باید از تو بدم بیاد بگو تو بدی بگو کاش هیچوقت ندیده بودمت.بگو دیگه بعدشم بروبرو در و پشت سرت ببند بعد تکیه بده به درسرت رو تکیه بده به درچشمات رو ببند فشار بده انگشتات رو هم مشت کن ٬ مشتت رو فشار بده نفس بکش یه جوری که سینه‌ت بیاد بالا ساکت میبینی ؟ همه جا ساکته فقط صدای نفس کشیدنت میاد سینه‌ت که با هر نفسی میره بالا و میاد پایین.صدای نگاه من نمیاد ؟ نه ؟ نمیاد ؟میدونی ؟من به تنهایی عادت نکردم ولی به رفتن چرا. من دیگه دارم به رفتن عادت میکنم. چه رفتن خودم چه رفتن تو

به چشمای بسته راحت‌تر میشه اعتماد عادت کرد ٬ یا به چشمای باز ؟

اینا حرفام نبود ,br>هیچکدومشون
یه چیزای دیگه میخواستم بگم
خوب؟
چی میخواستم بگم ؟خب ،نمیگم.

زندگی، شبیه داستان که میشه ، دیگر نمیشه نویسنده‌ی اون رو بخشید ...


خونِ سرخ ، نه خونِ لخته. خون آرامش میاره.

ضعیف شدم.نمیتونم حتی دری وری بگم !


خون آروم میکنه. ولی باید ببینیش. چشام درد میکنه باید بتونی باز نگهش داری تا ببینی

خل شدم جدیا . واقعا الان دلم خون میخواد. نمدونم چرا ولی حس میکنم الان آرومم میکنه. باید ببینم.

دیدی با خودت حرف میزنی ؟دیدی بعد سعی میکنی خودت رو خر کنی ؟ دیدی بعد بعضی وقتا خودتو دلداری میدی ؟ دیدی ؟بعضی وقتا دقت میکنی میبینی داری با خودت حرف میزنی .. بعد بعضی وقتا تند تند حرف میزنی میدونی حرفا و لحن حرف زدنت یه پترن خاصی داره ؟ آره ؟ پس میدونی که بعد الان یه هو چی میشه دیگه ؟ آره ؟خیلی بده که میدونی خیلی بده که آدم چیزای بد رو جلو جلو بدونه


دیدی از خودت بدت میاد ؟دیدی خیلی از خودت بدت میاد ؟دیدی خیلی خیلی از خودت بدت میاد ؟دیدی ؟دیدی ؟هر کاریشم که بکنی خودت همیشه پیش خودتی بدتم که میاد حتی نمیتونی بهش بگی برو بمیرچون خودتی


ببین، دوست داشتن از نگاهه که شروع میشه درد کشیدن از صدا اولین نمایش این دو تا حس اینجوریه، میخوای اگه دوست داشتنشو ببینی به ته ته چشماش نیگا کن، به همون دایره ی قهوه ای روشن میخوای بفهمی که دردش چقدره، بهش بگو که برات حرف بزنه، از لرزش صداش، از تلخی لبش، میتونی عمق دردشو حس کنی باور کن !.


Lalaie | Upload Music
Music Codes