CrY
گريه کنم يا نکنم قصه به انتها رسيد....
تو ميروی و آينه پر ميشود از بی کسی...از من سفر ميکنی و به مرگ قصه ميرسی...
ببين که آب ميشود...قطره به قطره قلب من... مرگ من و قصه ماست فاجعه جدا شدن
به هنگام، بازگرد
بگو من باید از تو بدم بیاد بگو تو بدی بگو کاش هیچوقت ندیده بودمت.بگو دیگه بعدشم بروبرو در و پشت سرت ببند بعد تکیه بده به درسرت رو تکیه بده به درچشمات رو ببند فشار بده انگشتات رو هم مشت کن ٬ مشتت رو فشار بده نفس بکش یه جوری که سینهت بیاد بالا ساکت میبینی ؟ همه جا ساکته فقط صدای نفس کشیدنت میاد سینهت که با هر نفسی میره بالا و میاد پایین.صدای نگاه من نمیاد ؟ نه ؟ نمیاد ؟میدونی ؟من به تنهایی عادت نکردم ولی به رفتن چرا. من دیگه دارم به رفتن عادت میکنم. چه رفتن خودم چه رفتن تو
به چشمای بسته راحتتر میشه اعتماد عادت کرد ٬ یا به چشمای باز ؟
اینا حرفام نبود ,br>هیچکدومشونزندگی، شبیه داستان که میشه ، دیگر نمیشه نویسندهی اون رو بخشید ...
خونِ سرخ ، نه خونِ لخته. خون آرامش میاره.
ضعیف شدم.نمیتونم حتی دری وری بگم !
خون آروم میکنه. ولی باید ببینیش. چشام درد میکنه باید بتونی باز نگهش داری تا ببینی
خل شدم جدیا . واقعا الان دلم خون میخواد. نمدونم چرا ولی حس میکنم الان آرومم میکنه. باید ببینم.