تو روزای که دستام نيازمند دستات بود و چشمام محتاج يه نگاه تو اون چشمای آسمونی ،من رو با دلتنگی هام تنها گذاشتی و چشمام رو برای هميشه به جاده های بی کسی وصله کردی ...
از وقتی رفتی، روزی هزار بار شکستم اما چه سود ..؟!تو رفته بودی و منو با يه دنيا خاطره وسط کوچه های بی کسی تنها رها کرده بودی ...
از اون روزها خيلی می گذره .. خيلی طول کشيد تا شونه هام فهميدن تو رفتی و ديگه لرزیدنشون هيچ فايده ای نداره ... تا چشمام به جای ديدن چشمای تو به ديدن ديوار عادت کردن ... تا دستام عادت لمس کردنت رو واسه هميشه زير خاکستر خاطرات ،دفن کردن ..
اما حالا تو برگشتی .. تو روزای که نه چشمام نور ديدن دارن و نه دستام شوق لمس کردن ... پلکهام هنوزم خيسن ولی برو .....منو با
از وقتی رفتی، روزی هزار بار شکستم اما چه سود ..؟!تو رفته بودی و منو با يه دنيا خاطره وسط کوچه های بی کسی تنها رها کرده بودی ...
از اون روزها خيلی می گذره .. خيلی طول کشيد تا شونه هام فهميدن تو رفتی و ديگه لرزیدنشون هيچ فايده ای نداره ... تا چشمام به جای ديدن چشمای تو به ديدن ديوار عادت کردن ... تا دستام عادت لمس کردنت رو واسه هميشه زير خاکستر خاطرات ،دفن کردن ..
اما حالا تو برگشتی .. تو روزای که نه چشمام نور ديدن دارن و نه دستام شوق لمس کردن ... پلکهام هنوزم خيسن ولی برو .....منو با
دنيای تنهایيهام ، تنها بذار ... دنيای من با رفتنت سياه شد ، با برگشتنت سياهترش نکن..
1 Comments:
سلام پگاه خانوم
خیلی قشنگ مینوسید همه ارشیو رو خوندم
ehsan
Post a Comment
<< Home