چه بهتر که او نخواهد، چه بهتر که او تمام کند همه چیز را... چه بهتر که او از بین ببرد خاطرات خوش با هم بودن را... چه بهتر که او منکر لحظه های نابمان شود...
چه بهتر که او نخواهد..اینکه او نمی خواهد! یعنی تو، خیلی خوبی، و من نمیتوانم برایت دوستی دلخواه باشم،
وقتی که او می گوید "نه" یعنی تو برایم بیشتری، فرشته ی...
چه بهتر که او نخواهد، من دیگر ناراحت نیستم که در جایی شاید کسی این کار را جبران کند برایم، دیگر دغدغه به نام وجدان درد ندارم...
اصلا همین بهترین راه است.. که او نخواهد و من سربلند باشم که هستم..
تا آخرین لحظه.. پای همه حرفایم... پای همه قول و قرارهایمان..
چه بهتر که ثابت شود، تو هم جزی از این مردم، و جزیی از این آدمها، و جزیی از این قشر مردان هستی....
که دیگر نیازی نیست من هی سعی کنم متفاوتر باشم چونکه تو متفاوتتری...
هی خیلی خوشحالم که تو کم آورده ای و من به عنوان یک زن سربلند هستم و خوشحالتر از آن اینکه تو دیگر نمی خواهی..
این نخواستن شاید کلمه نباشد، رفتار باشد، ولی هی رفیقم دیگر بعد از عمری میدانیم فرق خواستن و نخواستن را...
***
همه اش یه بازی بود، یه بازی که من خودم شروع کردم، ولی تو آنقدر جدی گرفتی که یادت رفت منم هستم، به همین راحتی همه چیز
خراب شد و رفت پی کارش... ...
***
گاهی اوقات دستاتت رو، روی پوست تنم حس می کنم،گرمای دستات، ویرانم می کند...
***
نادر ابراهيمي در كتاب يك عاشقانه آرام مي گويد :"هميشه خاطرات عاشقانه، از نخستين ساعت، نخستين لحظه، نخستين نگاه و نخستين كلمات آغاز مي شود."
حالا من مي گويم هميشه خاطرات عاشقانه از اولين ها شروع نمي شود
گاهي تو، توي آخرين نگاه عاشق ميشوي و هيچ خاطراه ي جزء همان نگاه آخر نداري......
مدتي ست شروع كرده ام برايت مي نويسم، جايي گنگ و پرت، جايي كه فقط من ميدانم و من، شايد روزي برايت همه آن نوشته ها را فرستادم تا بداني در اين روزها چقدر برق نگاهت را به ياد دارم.......
هوايي شده ام،
هواي گرم نفسهايت،
در تنگناي همه وجودم!
هوايي شده ام!
***
خیلی دلم میخواد یکبار درست در کنار برج ایفل لبهایت را ببوسم! بوسه ی عاشقانه همراه با شیرینی!