Away
انگار همین دیروز بود . . .
انگار همین دیروز بود . . .
انگار همین دیروز بود که زیر درختهای بید مجنون کنارت نشستم و سرم رو گذاشتم روی پاهات و توبرام قصه ی لیلی و مجنون رو گفتی.
انگار همین دیروز بود که زیر درختهای سرو باغ عشقت قدم زدم و مو به مو غزلهای نهفته در چشات رو حفظ کردم.
انگار همین دیروز بود که با هم روی شن های ساحل خوابیدیم وتو برام از عشق گفتی ..
از عشق و عشق و عشق...
اون قدر گفتی که آسمون به گریه افتاد. غرش صداش هنوز تو گوشمه.
صدای پاک بارون . . .
اون قدر گفتی که خورشید تاب موندنش تموم شد ورفت...
ستاره ها به تماشای عظمت عشق من وتو اومدن.
چه قدر دلم می خواست اون لحظه رو برای همیشه داشته باشم.
چقدر دلم میخواست زمان رو نگه دارم.ولی حیف . . .
دستای پاکت رو گذاشتی دو طرف صورتم.هنوز گرمی دستات رو احساس میکنم.
به چشام نگاه کردی واون موقع بود که ویرونی رو تو نگاه پاکت دیدم.
ویرونی عشق تو چشای یه عاشق ، یه فاجعه ی بزرگه.
با اون دستای پاکت ، اشکای چشام رو پاک کردی .سرت رو گذاشتی روی صورتم . خدای من . . .
انگار همین دیروز بود . . .
چه قدر دلم میخواست تو هم گریه کنی.چقدر دلم میخواست تو هم حرف بزنی.اما تو هیچی نگفتی.
فقط سکوت کردی.تو فقط با نگاهات آرومم کردی.
چه قدر دلم میخواست تو هم الآن اینجا بودی.ای کاش فاصله رو پر میکردم.
ای کاش خدا فاصله ها رو پر میکرد.ای کاش اون شب ستاره ها فانوس راهت نمی شدن.ای کاش . . .
هنوز هم که هنوزه نفهمیدم چرا رفتی؟
انگار همین چند لحظه پیش بود که کنار آتیش نشسته بودیم و ستاره ها داشتن برامون ساز میزدن .
آخه تو خودت رقص شعله های آتیش رو دوست داشتی.همیشه نزدیکی های غروب که میشد،اون دل پاک بزرگت هوای آتیش میکرد.
می نشستیم کنار آتیش.
اما این بار فرق داشت.آتیش گرماش رو بهت قرض داد.قطره های اشکت لرزه به جونم انداخت.دستام رو گرفتی.تو دستات لرزیدم.از لرزش وجودم،قطره های اشک رو صورتم جاری شد.
دیوان برگ برگ شده ی حافظ رو کنار گذاشتم.یادته داشتی برام فال میگرفتی؟یادته؟
بهم نگاه کردی.یه نگاه که با همیشه فرق داشت.یه نگاه تند و گذرا.
دوست نداشتی اشکات رو کسی ببینه.اما این بار اشکات ،امونت ندادن.رو صورت پاکت روون شدن.
بهم گفتی که آخر دنیا کیه؟
نگات کردم و مبهوت وگیج.
گفتی تا اون موقع قلبت رو برام نگه میداری ؟ بازم نگات کردم.
گیج تر و مبهوت تر از قبل ها که همه چی داشتیم.پس چی شده بود ؟
آره،هنوز صدات تو گوشمه.باد تندی وزید.از سردی باد،به خودم لرزیدم و دستام تو دستات تکون خورد.
اومدی کنارم نشستی.سرم رو گذاشتم رو شونه های مردونت.رو شونه هایی که بار درد و زخم رو کشیده بود.
قطره های اشکت ریخت رو صورتم.بهم گفتی:" امشب آخرین شبیه که برای آسمون درد دل میکنم.امشب به آسمون گفتم که من یه امانت دارم.یه امانت که بعد از خدا تنها چیزیه که برام باقی مونده.امشب به آسمون گفتم که یه امانت دارم که همه چیزم برای اونه.همه چیز که اول عشقه و بعد این وجود نا قابل.به آسمون گفتم که امانتم رو بهت میدم تا روزی که . . ."
آره،فقط تا اینجا رو گفتی .گریه بهت اجازه ی ادامه دادن رو نداد.گریه نذاشت بهم بگی من تا کی باید بمونم.
وقتی گریه میکردم،نوازش دستات آرومم میکرد.اما گریه ی تو . . .
هیچوقت گریه نکردی که بدونم . . .
آره،بذار برات بگم،تو اون شب به من نگفتی .فقط بلند شدی ،سرت رو به طرف آسمون چرخوندی.فریاد زدی:بیا آسمون.اینم امانتم.
تو فریاد میزدی و با عجز آسمون رو صدا میکردی.من فقط با نگاه مبهوتم تو رو نگاه میکردم.تویی که روی زمین افتاده بودی و داشتی این بار خدا رو صدا میزدی.
یادته اومدم کنارت نشستم.دستات رو گذاشتم رو صورتم.
بهت گفتم میدونم که آسمون امانتدار خوبیه.باشه ،می مونم.ازت نمی پرسم چرا.
میدونم که مجبوری .برو به سلامت.آره،چقدر معصومانه بدرقت کردم.
.
تمام مدت داشتم بهت نگاه میکردم و اشک میریختم.
انگار خدا بهم میگفت ساکت باش.این بار نوبت سکوت توست.
اما خدایا ! مکه گناه من چیه ؟ گناه اون چیه ؟
منم ساکت شدم..
لالایی آسمون برای بدرقت شروع شده بود که عزم سفرت رو راسخ کردی.
بهم نگاه کردی.دیگه هیچی نفهمیدم و عطش آخرین بوست،هنوزم گرمیش رو روی صورتم به یادگار گذاشته.
بارونه چشات با بارون آسمون همراهی میکرد.ستاره های آسمون شدن فانوس راهت و تو رفتی.
انگار همین دیروز بود که رو در روم ایستادی و گفتی : دوستت دارم.
اما هنوز هم نمیدونم که تو چرا رفتی؟چرا باید اینطور میشد؟
مگه تو چکار کرده بودی؟
آره،الان که رفتی،سکوت رو میشکنم.الان که رفتی . . .
رفتی و من موندم با یه دنیا خاطره.من موندم .با یه شعله ی نیمه جونه شمع.
با یه پنجره رو به افقهایی که نمیدونم رو به تاریکیه یا روشنایی !
من موندم با یه صدا که هر شب می برتم به دریا و اون شب بارونی .
انگار همین دیروز بود . . .
انگار همین دیروز بود که زیر درختهای بید مجنون کنارت نشستم و سرم رو گذاشتم روی پاهات و توبرام قصه ی لیلی و مجنون رو گفتی.
انگار همین دیروز بود که زیر درختهای سرو باغ عشقت قدم زدم و مو به مو غزلهای نهفته در چشات رو حفظ کردم.
انگار همین دیروز بود که با هم روی شن های ساحل خوابیدیم وتو برام از عشق گفتی ..
از عشق و عشق و عشق...
اون قدر گفتی که آسمون به گریه افتاد. غرش صداش هنوز تو گوشمه.
صدای پاک بارون . . .
اون قدر گفتی که خورشید تاب موندنش تموم شد ورفت...
ستاره ها به تماشای عظمت عشق من وتو اومدن.
چه قدر دلم می خواست اون لحظه رو برای همیشه داشته باشم.
چقدر دلم میخواست زمان رو نگه دارم.ولی حیف . . .
دستای پاکت رو گذاشتی دو طرف صورتم.هنوز گرمی دستات رو احساس میکنم.
به چشام نگاه کردی واون موقع بود که ویرونی رو تو نگاه پاکت دیدم.
ویرونی عشق تو چشای یه عاشق ، یه فاجعه ی بزرگه.
با اون دستای پاکت ، اشکای چشام رو پاک کردی .سرت رو گذاشتی روی صورتم . خدای من . . .
انگار همین دیروز بود . . .
چه قدر دلم میخواست تو هم گریه کنی.چقدر دلم میخواست تو هم حرف بزنی.اما تو هیچی نگفتی.
فقط سکوت کردی.تو فقط با نگاهات آرومم کردی.
چه قدر دلم میخواست تو هم الآن اینجا بودی.ای کاش فاصله رو پر میکردم.
ای کاش خدا فاصله ها رو پر میکرد.ای کاش اون شب ستاره ها فانوس راهت نمی شدن.ای کاش . . .
هنوز هم که هنوزه نفهمیدم چرا رفتی؟
انگار همین چند لحظه پیش بود که کنار آتیش نشسته بودیم و ستاره ها داشتن برامون ساز میزدن .
آخه تو خودت رقص شعله های آتیش رو دوست داشتی.همیشه نزدیکی های غروب که میشد،اون دل پاک بزرگت هوای آتیش میکرد.
می نشستیم کنار آتیش.
اما این بار فرق داشت.آتیش گرماش رو بهت قرض داد.قطره های اشکت لرزه به جونم انداخت.دستام رو گرفتی.تو دستات لرزیدم.از لرزش وجودم،قطره های اشک رو صورتم جاری شد.
دیوان برگ برگ شده ی حافظ رو کنار گذاشتم.یادته داشتی برام فال میگرفتی؟یادته؟
بهم نگاه کردی.یه نگاه که با همیشه فرق داشت.یه نگاه تند و گذرا.
دوست نداشتی اشکات رو کسی ببینه.اما این بار اشکات ،امونت ندادن.رو صورت پاکت روون شدن.
بهم گفتی که آخر دنیا کیه؟
نگات کردم و مبهوت وگیج.
گفتی تا اون موقع قلبت رو برام نگه میداری ؟ بازم نگات کردم.
گیج تر و مبهوت تر از قبل ها که همه چی داشتیم.پس چی شده بود ؟
آره،هنوز صدات تو گوشمه.باد تندی وزید.از سردی باد،به خودم لرزیدم و دستام تو دستات تکون خورد.
اومدی کنارم نشستی.سرم رو گذاشتم رو شونه های مردونت.رو شونه هایی که بار درد و زخم رو کشیده بود.
قطره های اشکت ریخت رو صورتم.بهم گفتی:" امشب آخرین شبیه که برای آسمون درد دل میکنم.امشب به آسمون گفتم که من یه امانت دارم.یه امانت که بعد از خدا تنها چیزیه که برام باقی مونده.امشب به آسمون گفتم که یه امانت دارم که همه چیزم برای اونه.همه چیز که اول عشقه و بعد این وجود نا قابل.به آسمون گفتم که امانتم رو بهت میدم تا روزی که . . ."
آره،فقط تا اینجا رو گفتی .گریه بهت اجازه ی ادامه دادن رو نداد.گریه نذاشت بهم بگی من تا کی باید بمونم.
وقتی گریه میکردم،نوازش دستات آرومم میکرد.اما گریه ی تو . . .
هیچوقت گریه نکردی که بدونم . . .
آره،بذار برات بگم،تو اون شب به من نگفتی .فقط بلند شدی ،سرت رو به طرف آسمون چرخوندی.فریاد زدی:بیا آسمون.اینم امانتم.
تو فریاد میزدی و با عجز آسمون رو صدا میکردی.من فقط با نگاه مبهوتم تو رو نگاه میکردم.تویی که روی زمین افتاده بودی و داشتی این بار خدا رو صدا میزدی.
یادته اومدم کنارت نشستم.دستات رو گذاشتم رو صورتم.
بهت گفتم میدونم که آسمون امانتدار خوبیه.باشه ،می مونم.ازت نمی پرسم چرا.
میدونم که مجبوری .برو به سلامت.آره،چقدر معصومانه بدرقت کردم.
.
تمام مدت داشتم بهت نگاه میکردم و اشک میریختم.
انگار خدا بهم میگفت ساکت باش.این بار نوبت سکوت توست.
اما خدایا ! مکه گناه من چیه ؟ گناه اون چیه ؟
منم ساکت شدم..
لالایی آسمون برای بدرقت شروع شده بود که عزم سفرت رو راسخ کردی.
بهم نگاه کردی.دیگه هیچی نفهمیدم و عطش آخرین بوست،هنوزم گرمیش رو روی صورتم به یادگار گذاشته.
بارونه چشات با بارون آسمون همراهی میکرد.ستاره های آسمون شدن فانوس راهت و تو رفتی.
انگار همین دیروز بود که رو در روم ایستادی و گفتی : دوستت دارم.
اما هنوز هم نمیدونم که تو چرا رفتی؟چرا باید اینطور میشد؟
مگه تو چکار کرده بودی؟
آره،الان که رفتی،سکوت رو میشکنم.الان که رفتی . . .
رفتی و من موندم با یه دنیا خاطره.من موندم .با یه شعله ی نیمه جونه شمع.
با یه پنجره رو به افقهایی که نمیدونم رو به تاریکیه یا روشنایی !
من موندم با یه صدا که هر شب می برتم به دریا و اون شب بارونی .
6 Comments:
Are Pegoliye Golam :X azize delam ,hamon mani ke baraye man To Bod ye dokhtare khob bod ke hanozam HAST,sarshare ehsas bod va HAST,Labriz az Eshgh o Omid bood va HAST va HAST va HAST .... :(
Na on Toye Ke man mishnasam Hicvaght Tohi nemishe ,amma khob are khaste mishe delesh migire delesh tang mishe,Khob Khobe ke yekam be hichi fekr nakone,
pegolam hichvaght boghzeto khafe nakon ,berizesh biron bezar khali shi to delet jamesh nakon .
are azize delam adama adamo tanha mizaran adama ro hamechi pa mizaran hatta ro khodeshon !badjori geryam gerefte :(((( asemonam delesh gerefte ... delam mikhast pishet bodam onghadr ke betonam ashkato pak konam onghadr ke betonam baghalet konam .che sale gandi bod :( hame chi avaz shod kash mishod bargardim aghab :( nemidonam chi bayad begam akhe bazi vaghta adam hichjori nemitone harf bezane engar lal mishe bad faghat niga mikone ,pegoliye golam age khoda yekio az adam migire khob khodast dige nemishe behesh chizi goft ke hatman bayad migerefte hatman bayad injori mishode amma khob ta vaghti hasti bayad bashi va bayad khob bashi va khob hasti khili khob,khili ... .
amma oni ke mire ... oni ke khodesh mire ham hatman bayad mirafte khob sakhte ghamnake adamao aziat mikone va zajr mide vali khob shayad age kesi mire behtare ke bere behtare ke emroz bere ta farda VALI inghada ham alaki nist kesi ke ghalbe kese digeyi ro beshkone ye rozi ye jayi ghalbesh khord mishe , midoni azizam age kesi mond ta akharesh bahash bemon vali age raft hatman liaghate toro nadashte hatman nafahmide chiro az dast dade :| hatman sahme on nabodi yani ye chizi khili balatar az sahmesh bodi ,pegliye gole man bishtar az hamishe dostet daram va bishtar az hamishe barat doa mikonam :X ziad fekr nakon zendegi pish mire ye rahiye ke bayad va bayad raft .say kon moraghebe baghiash bashi moraghebe picho khamaye badi ,ye jadas ke bayad ta akharesho ranandegi koni.
delam az adamaye roye zamin andazeye hame zamin gerefte :( moraghebe khodet bash azizam khili.
salam man omadam nabodin:">
amma bayad zood beram:-s
felan:">
shayadam bargashtam ;))
bibiy eshgham>:D<:*:*
Post a Comment
<< Home