rooze aval
تو رو دادمدو تا ستاره گرفتميکی برای خودميکی برای تو وقتی که نیستی!حالا ستاره ها خاموشندو من برای پس گرفتنت چیزی ندارم !
روز اولي که آمد شرکت بوي عطرش منو ياد تو انداخت . دو سال قبل آخرين باري که همديگرو ديديم همين بو رو ميدادي .يادته شکلات بهت دادم وقتي کاغذش و گرفتم بوي عطرت و ميداد همون کاغذي که الان هم لاي کتابم تو کمدمه .تو نميدونستي اما تمام اون روزا که دلم برايت تنگ ميشد با مانا تو همون کوچه قدم ميزديم . حس خوبي بود اينکه مطمئن بودم پشت يکي از همين ديوارها هستي اما نمي توانم پيدات کنم . اما حس ميکردم که بهت نزديکم. تو نميدونستي اما همه روزهاچشمم به ساعت بود که آيا مياي يا نه و تو نمي آمدي.با هر زنگ تلفني قلبم ميريخت اما صدا صداي تو نبود . برايت خيلي اينجا نوشتم اما اين آخرين نوشته ام براي تو هست .بزرگ شدم انقدر بزرگ که ميتوانم بدون اينکه دوستت داشته باشم زندگي کنم بدون اينکه دوستت داشته باشم نفس بکشم بدون اينکه دوستت داشته باشم نبضم بزنه و انقدر بزرگ شدم که کاري و به خاطر اينکه تو دوست داري انجام ندهم به خاطر اينکه خودم دوست دارم و ميخواهم انجام بدهم .همه ميگن عشق اول آدمها يه چيز ديگه است اما بعداز ۶سال فهمديم براي من عشق اولي نبود .يه دوست داشتن کور بود .
0 Comments:
Post a Comment
<< Home