حساب قاصدکهايي که برايت فرستادم کرده اي؟ شايد به دستت نرسيده باشند .در لا به لاي اونها براي تو سروناز کاشتم .شايد روزي
به اندازه همان درختي بشه که براي بار اول نگاه آئينه وارت و در چشام کاشتي
ترجيح ميدهم تنهايي باشه و انتظار و خيال کسي که قرار است در باران بيايد . راستي چرا توي کتاب فارسي من آن مرد تند آمده بود ؟چرا براي رفتن عجله داشت ؟يعني بايد ميرفته سراغ کس ديگه اي که دلش مثل من است ؟من هميشه پشت پنجره ام درست مثل آن روزها تا هر وقت صداي باران را ميشنوم و اشک آسمان را ميبينم خودم را به او برسانم به اوئي که هنوز حتي نامش را نمي دانم نزديک تر احساس کنم تا کمي آرامم کند .
ما آدمها شاهد دو تا بازيم بازي زندگيبازي با زندگيآخرش هم به تساوي ناحقي ميرسند .*حال من خوبه ديگه رسما ميتوانيد باور کنيد
به مامان ميگم : موافقي عكسمو براي شركت در انتخاب دختر شايسته بفرستم ؟مامان ميگه : شما فقط يه عكس از كمدت بفرستي كفايت ميكنه .اون درخت سر بلند پر غرور كه سرش داره به خورشيد ميرسه منم منماون درخت تن سپرده به تبر كه واسه پرنده ها دلواپسه منم منمراستي ديشب توانستم...من به فكر خستگي هاي پر پرنده هامتو بزن تبر بزن من به فكر غربت مسافر هامآخرين ضربه رو محكم تر بزن ×ميگي با قبلي ها خيلي فرق داشتماون قبلي ها هم با هم فرق داشتند اما يه جايي با هم يه نقطه مشترك داشتند ولي تو حتي اون نقطه ي اشتراك رو هم با اونها نداريآخر سر هم نتيجه ميگيري كه دوستت ندارم حالا من ميگم :تو هم رفتارت با اونها فرق داشته امايه نقطه اشتراكي تو رفتارت با اونها داشتيپيداش كن و اونجوري نباشببين همه چي خوب ميشه يك بار امتحان كنراستي تازگي ها بد شدم حساس شدم دوست ندارم حرفي و كه به من ميزنيبه كسي ديگه هم بگييا اگه ميگيتو رو خدا به من نگو ...وقتي تو گريه ميكنيشك ميكنم به بودنم پر ميشم از خالي شدن گم ميشه چيزي از تنماسير بي وزني ميشم رها شده تو يك قفسكلافه ميشم از خودم خسته ميشم از همه كس وقتي تو گريه ميكنيوقتي تو گريه ميكنيوقتي تو گريه ميكنيوقتي تو گريه ميكني...
ديگه اينجوري فكر نكنديگه اينجوري فكر نكنديگه اينجوري فكر نكنميخواهم خودمو تنبيه كنم ايراد داره ؟!از نو هنوز سردمه حالم خوبه بارون كمهاينجا مامان نيستاينجا خواهرم نيست حتيتو مخم يه عالمه علامت سوال و علامت تعجب و از اون علامتهاي عجيب خودمون كه هم علامت سوالههم تعجب وول ميزنهراستي دوستت دارم دوستم داري؟امروز از آرش سه ساله پرسيدم : چند تا دوستم داري گفت : 8 تا من هميشه ميگفتم 7 تا . تو چند تا؟يه بويي اينجا مياد؟بوي عطر خودمه اما چرا ياد خودم نميافتم چرا يادت مي افتم اما اين عطر منه همون كه تلخه ...خيلي بي ربطه؟زياد مهم نيست ....راستي تا يادم نرفته اين شبها بازم نفسم در نمياد...
چرا هيچ وقت مامان نگران نشده كه من عاشق بشم ؟چرا بر عكس خيلي چيزا كه بهم گوشزد ميكنه بهم نميگه كه دل نبند ؟ عشقهاي امروز ...چرا هميشه به خواهرم ميگه ؟ چرا هميشه نگرانه كه مبادا برادرم عاشق بشه و ...اين حرفها رو بايد به من بزنه من از اونها خيلي كوچيك ترم مطمئنم كه هنوز من و بچه نميبينه و مطمئنم كه ميدونه كه الان وقتشه كهه درگيراحساسات بشم اما نميگه !!نكنه مامان هم فكر ميكنه من احساس ندارم ،من دل نميبندم من عاشق نميشم چون تو رفتارم چيزي نشون نميدم چرا هيچ وقت از من نپرسيد ؟چرا هيچ وقت تو اين جور مسائل نصيحتم نكرد ؟
اون شب ، خونه شما يادته وقتي بعد از مدتها ابي گوش داديم بارونيه باروني شدم يادته دستها تو مثل اون روزا محكم گرفتم و بدون اينكه دليل بيارم فقط گريه كردم من و نسپار به فصل رفته عشق نذار كم شم من از آينده تو به من فرصت بده گم شم دوباره توي آغوش بخشاينده ي توبه من فرصت بده بر گردم از من به تو برگردم و يار تو باشم به من فرصت بده باز از سر نو دچار تو گرفتار تو باشم هر كسي ندونه تو مفهومش و ميفهمي حتي اگه بهترين شرايط روحي و داشته باشم و ابي گوش بدهم و باروني بشه تو ميفهمي ...امشب خيلي دلم گرفته دلم از قرصهاي اون سال ميخواهد كه بايد ميخوردم و بعدش ديگه هيچي نميفهميدم منگ بودم دلم آرامش ميخواهد ، سكوت ، چند وقت بي دغدغه بودن ، امنيت و شايد هم يه جاي محكم كه بتوانم تكيه كنم .ديگه خسته شدم از بس به خودم تكيه كردم و گفتم هيچ كسي مثل خودم مطمئن نيست ديگه خسته شدم از بس تنهايي تصميم گرفتم و انجام دادم از اون سه جمله اي كه اون سال گفتي به دو تاش رسيدم يادته گفتي :1- منو فراموش كن 2-به هيچ كسي تكيه نكن فراموشت كردم راحت نبود اما بلاخره توانستم و حالا ميگم كسي كه يه روزي همه زندگيم بود حالا ديگه هيچ جايي نداره .همه خاطره ها شده يه عكس نامفهوم و هاله از تو.ديگه هم به هيچ كسي تكيه نكردم ديگه هيچ كسي و باور نكردم آدمها بودن اما هيچ وقت هيچ چيزي ازشون نخواستم هيچ چيزي نگفتم فقط سكوت ....اولش خوب بود حس بي نيازي ، بي نيازي به آدمها لعنتي همش تقصير تو بودچرا ادمها هستند اما من اون چيزي كه بايد باشم نيستم نگذار كه از سكوت تو پرپر بشن ترانه هادوباره من بمونم و خاكستر پروانه هاچيزي بگو اما نگو از مرگ ياد و خاطره كابوس رفتنت بگو از لحظه هاي من بره ....اما ديگه كابوسه رفتنت يه قصه ي تكراري شد كه اتفاق افتادكابوسي كه ديگه مثل روزمرگي عاديه نازك نارنجي هموني كه امشب اصلا حالش خوب نيست و كلي ابي گوش داده ....
خوابم يا بيدارم ...تو رو خدا نگيد كه بيدارم بگذاريد همش خواب باشه لا اقل ميگم خوابي بود و گذشت نشئه اي بود و پريد...
0 Comments:
Post a Comment
<< Home