< NiNiGheRtY: December 2006

Monday, December 11, 2006

نگاه کن٬ آن بالا٬ ستاره‌ها را نگاه کن.
میبینی؟
کسی قبلاً نقاشی ما را کشیده است.
من ٬نقطه چین‌ها را به هم وصل میکنم.
تو مرا نگاه کن٬ ولی دستت را به من بده. دستت را که میگیرم٬ قدم بلند میشود و انگشتم به سقف آسمان میرسد.
گفته بودم نه؟
من از داغی ستاره‌ها میترسم.
دیدی؟ ترسم را دیدی؟
عقربی که کشیدم برای تو بود.
میدانی چه میگفت؟
ترس چشمانم را تو بگیر٬
نگاهم کن.
***
میشن unknown وقتی جای خوابم عوض میشه تا یه مدت ترشحات مغزم
حتما باید یه مدت بگذره تا بشه ازشون استفاده کرد
***
عین ژله
شفافرنگ
لیز
خوشبو
درست عین ژله
نمیدونم چی عین ژله هستا
فقط میدونم که درست عین ژله است

Friday, December 08, 2006


نه .. دیگه این دل واسه ما .. دل نمیشه ...

« اول جای خالیت حس میشه
بعد پاک میشی
بعد فراموش میشی
بعدم یه خاطره میشی.
چه با خداحافظی ٬ چه بی خداحافظی. »
میخوام یه مدتی بمیرم برای همه به جز خودم البته ها
یه مدتی فقط دوست دارم گم شم تو هوا
مثل ابرمثل بخارمثل خدا که هیچکس به جز خودش نمیتونه ببیندش،
ولی اون همه را می بینه
پیر شدم
پیر
آدمای پیر میرن گم میشن که تنهایی بمیرن بعدش شاید جوون شدم

: این پست حاوی جای خالی حرفهای من است .

Thursday, December 07, 2006

هرگز نشد بياي پيشم
، بگيري دستاي منو
بدوني من عاشقتم ،
گوش کني حرفاي منو
تو بي وفا بودي ولي
، اوون که برات مي مرد منم
تا زنده ام دوست دارم
، اين کلام آخرم
من که نتونستم تو رو
يک لحظه تنها بذارم
توو سردي خاطره هام بگم
که دوست ندارم
دلم مي خواد همين يک بار،
اشکامو پنهون نکنم
باور کني تورو مي خوام ،
غربت و زندوني کنم
بيام به شهر خاطرات ،
غرق بشم تووي نگات
ديوونه وار فدات بشم ،
بميرم من واسه چشات
بميرم من واسه چشات
اما هنوز فاصلمون دور و دست من جداست
ترانه ي سکوت من ،
توو بغض آخرم رهاست
کاشکي مي شد فقط يک بار،
بياي بگي دوست دارم
توو چشم من نگاه کني
بگي که عاشقت منم

خدا پرسيد: پس تو ميخواهي با من گفتگو كني!!!
من در پاسخ گفتم: اگر وقت داريد
خدا خنديد وگفت: وقت من بي نهايت است
در ذهنت چيست كه ميخواهي از من بپرسي؟
پرسيدم چه چيز بشر شما رو بيشتر متعجب ميكند؟
خدا گفت: كودكيشان
از انكه آنان از كودكيشان خسته ميشوند و آرزو دارند بزرگ شن
و وقتي كه بزرگ شدن آرزو دارند كه كودك شوند
اينكه آنهاآبرو و شرف سلامتيشان را به خاطر پول از دست ميدهند
و بعد پولشان را از دست ميدهند تا دوباره آنها را بدست بياورند
اينكه به گونه اي زندگي ميكنند كه گوي هرگز نميميرند
و به گونه اي ميميرند كه گويي هرگز زندگي نكرده اند
دستهاي خدارا گرفتم مدتي سكوت كرديم...
از خدا پرسيدم به عنوان يك پدر ميخواهي چه درسي به فرزندانت بدهي؟
گفت: ميخواهم بياموزند كه آنها نمي توانند كسي را وادار كنند كه عاشقشان شود
همه كاري ميتوانند بكنند اين است كه اجازه دهند كه خودشان دوست بدارند
بياموزند كه درست نيست خودشان را با ديگران مقايسه كنند
بياموزند كه فقط چند ثانيه طول ميكشد كه زخم هاي عميقي بر قلب آناني كه دوستشان داريم ايجاد كنيم
اما سالها طول ميكشد كه آنرا التيام بخشيم
بدانند كه ثروتمند كسي نيست كه بيشترين هارا دارد
كسي است كه به كمترين ها نياز دارد
بدانند كه كساني هستنند كه دوستشان دارند
فقط نميدانند چگونه احساساتشان را بيان كنند
بياموزند كه دونفر ميتوانند به يك نقطه نگاه كنند
اما آآنرا متفاوت ببينند
بياموزند كه فقط كافي نیست كه ديگران آنهارا ببخشنند
بايد خودشان را هم ببخشند
من گفتم: از شما به خاطر اين گفتگو متشكرم
آيه چيز ديگري هست كه ميخواهيد فرزندانتان بدانند
خداوند لبخند زد و گفت
...............فقط اينكه بدانند من اينجا هستم..............


¤ خیلی وقته درست حرف زدنو یادم رفته ...
الانم درست نمی دونم چطور باید حرف بزنم یا چی باید بگم
...
¤ اشتباهات آدم بعضی وقتا بخشیده میشه ، ولی مهم اینه که خودت چطور باید خودتو ببخشی !
اونم وقتی در حق دوست داشتنی ترین آدم زندگیت اشتباهی رو مرتکب شدی
نمی دونم چرا ...
ولی روزایی بود که عقلم و عشقم حرفای متناقض میزدن
من مثل بیشتر آدما حرف عشقمو گوش دادم و اینجوری شد حالا جالبترین قسمت زندگیم این شده که باید از کسی فرار کنم که به طرز وحشتناکی بهش وابسته شدم و این یعنی بدترین شکل دلتنگی :‌‌ « بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید »
¤ با همه ی حقارتی که دوست داشتن برایم به ارمغان آورد هنوز دوستش دارم ...
و این نقطه ضعف بزرگ منه !چه اهمیتی داره همه بدونن ...
ولی نه مثل گذشته البته ،‌ عشقی که افصارش دست عقلمه !
¤‌ آ‌دم میتونه عاشق خدا باشه ، میتونه عاشق خودش باشه ، می تونه عاشق یک همصحبت دوست داشتنی باشه ،‌ میتونه عاشق یه معشوق یا معشوقه ی زمینی باشه ، و کلا می تونه عاشق خیلی چیزا باشه ...
اینا رو برای اونایی میگم (!!)‌که فکر می کنن منظور از عشق فقط یه علاقس که با ازدواج تموم میشه !
¤ حرفهای دیگری مانده که هیچ وقت جرات گفتنش را نداشته ام
اینکه در تمام روزهایی که به تو فکر می کنم ، به تصویر کبوتری می رسم که در لابه لای درختی ناشناخته نشسته است و در زیر باران ،‌ به دنبال چیزی نامعلوم به چپ و راست گردن می کشد !
این تصویر را شاید از حسی گرفته ام که در اعماق نگاهت پنهان کرده ای !
پ.ن : محرمانه :‌ باز هم به خاطر همه چیز متاسفم ...
به خاطر همه چیز معذرت می خوام ...
بزرگی تو خیلی وقت پیش بهم اثبات شده بود ،‌ برای همین سعی می کردم کوچیکی خودمو کنارش پنهان کنم
خیلی چیزا رو نمی تونم بگم ...

Wednesday, December 06, 2006


گريه کنم يا نکنم آخر ماجرا رسيد....
گريه کنم يا نکنم قصه به انتها رسيد...
.تو ميروی و آينه پر ميشود از بی کسی...
از من سفر ميکنی و به مرگ قصه ميرسی...
ببين که آب ميشود...قطره به قطره قلب من...
مرگ من و قصه ماست فاجعه جدا شدن
...
*****************
به هنگام، بازگرد
منتظرت خواهيم ماند
من و تنهائی م

Tuesday, December 05, 2006

یه آسمون سیاه یه ستاره یه ماهیه ستاره به روشنیه برف به پاکیه قلب یک کبوتر به صداقته ... نه نه نه این ستاره صداقت نداشت نداشت نمی دونم چرا ؟ می خواست که ماه ناراحت نشه ؟ یا می خواست که آسمون تاریک نشه ؟می خواست خودشو نورانی جلوه بده ؟ ولی نه ! این که خودش نورانی بودحتی از ماه هم بیشتر.پس چرا ؟راستی اصلاٌ مگه ستاره ها هم دروغ می گن ؟ فکر نمی کنم _ حتی اگر بخوان هم ماه بازم از چشم های ستاره می فهمه _ می فهمه که داره دروغ میگه یه ستاره هیچوقت نمی تونه دروغ بگه اونم از ته دل مگر به شرطی _ به شرطی که بخواد ماه رو ناراحت نکنه ولی باز هم مطمئنم نمی تونه _ ماه خیلی زودمی فهمه . حالا ماه چیکار کنه که ستاره ناراحت نشه ؟؟؟به کار ستاره جواب مثبت بده ؟نه نمیشه اونوقت باید واسه همیشه تو یه آسمون سیاه و تاریک تنها باشه .به کار ستاره جواب منفی بده ؟بازم نمیشه اونوقت ستاره ناراحت میشه ماه هم اصلاٌ نمی تونه ناراحتیه ستارشو ببینه ... خب پس چیکار کنه ؟؟ای خدا خودت کمکش کن می دونی چه سخته _ می دونی چه سخته وقتی آدم تنها دو راه داشته باشه و هیچکدوم هم عملی نباشه ... خدایا پس چیکار کنه ؟ستاره هم ناراحته اگر ماه جواب مثبت بده و بره همیشه تنها میشه اگر هم جواب منفی بده و بمونه .... آخه نمیشه نمیشه خدایا خودت یه کاری کن خودت یه راهی جلوی این دو بزار راهی که هیچکدوم ناراحت نشن راهی که هیچکدوم تنها نشن خدایا خودت کمکشون کن .
عشق يا اعتماد نمی دانم چيزی ميان ما گم شدکه هرگزآن را نيافتيم پس مرا فراموش کن مثل مرد قصه های مادربزرگ که وجود نداشت اما برای زنش گوزن شکار می کرد.


بعضی وقتا آره فقط بعضی وقتا بايد وايسی و ببينی که دونه دونه آدما دارن از زندگيت می رن بيرون . اين موقعها شايد تنها کاری که می تونی بکنی اينه که يه لبخند سرد بدرقه راهشون کنی ...
می دونی چيه ؟ فرق نمی کنه که امروز چن شنبه باشه . تا بوده همين بوده . تا هست همين باشد!
وقتی داری چت می کنی و تو دانشگاهی و اشکات میاد پایین باید چی کار کنی که کسی نبینه اشکاتو؟چرا وای نمی ایستن؟
دلم خیلی گرفته..توی دلم یخ زده...الان نشست,..این لپ تاپه هم جلومه......هزار تا کار دارم...n ساعت هم on duty ام...سرم . ام...سرم گیج می ره.....خستم....

یعنی خون میتونه گناه رو پاک کنه؟



هنوزم دارم فکر میکنم یه اتفاقایی داره میفته . همه‌ش از اون گوسفنده شروع شد. همونی که چشماش رو باز کرد و
بست
قول ميدم اگه اوني كه ميخواي نيستم ، هموني بشم كه ميخواي ، مث حال و هواي آسمون يه وقت نم نم ، يه وقت رعد و برق ، يه
وقت تگرگ، گاهي هم آفتابي،بستگي به چشماي تو داره ...اون وقت ممكنه دوستم داشته باشي.اگه دوستم نداشتي بهم قول بده ، قول
بده از چشات نيوفتم .امروز و من و يه حال عجيبه خوب و يادت و صدات و چشات .نمي دونم اين آدمها كه چتر سياه دست ميگيرند
كي ميخواهند از تقدير فرار كنند؟
کامپيوتر و خاموش ميکنم و ميرم بخوابم .چشمامو ميبندم و ياد خودم و خودت ميافتم ياد چيزايي که دوست داري و ياد تولدت و
يهويي ياد اون بسته ي تو کمد ميافتم که هنوز از ترس اينکه بويش بره از تو جعبه اش در نياوردم ميافتم . ميرم سراغش و نگاهش
ميکنم . دستم بوي عطرش و ميگيره بوي عطر تو رو . و حس ميکنم بايد بگم اما خب نيستي که بهت بگم پس بايد بنويسم و انقدر
وسوسه ميشم که محافظ کامپيوتر و ميزنم و ۱۰ دقيقه ميشيم تا چرا غ سبزش روشن بشه و بعد هم پاور و ميزنم و بعد از اينکه
ويندوز بالا اومد کانکت ميشم و تو صفحه ي اديت مينويسم :‌دوستت دارم ديوونه خيلي.حالا دکمه هاي دوستت دارم کيبوردم هم بوي
عطرت و ميدهرفتم بخوابم ديگه بوس بوس


Lalaie | Upload Music
Music Codes