story 2 ...
هی گوش کن،برو بشین روی تختلحافو مچاله کن توی بغلت محکمسرتو فرو کن توی لحاف و شروع کن به گریه کردنبعد اگه خواست بغلت کنه موقعه گریه هم بهش بگو به من دست نزنبعدش اون میاد پشتت میشینهتکیه شو میده به دیوار و تو رو میکشه سمت خودشدستاشو از پشت دور کمرت محکم حلقه میکنهسرت را از رو لحاف برمیداره و میذاره رو شونه ش، درست کناره گردنشامنهامنبعد شروع می کنه همون مدلی توی گوشت حرف زدنآرومه آرومنفسش هم داغه، موقعه حرف زدن گوشت میسوزه از داغیشبعد تو دیگه گریه نمی کنهچشماتو می بندی و به حرفاش گوش میدیتو الآن تکیه دادی بهش، خوب؟ نه تو چشمای اونو میتونی ببینی نه اون چشمای تو رابعدتو هم میخوای بغلش کنیدست راستتو میذاری رو بازوی چپش و دست چپتو رو بازوی راستشبعد بازوهاشو میکشی طرف
خودت و بغلشو تنگ می کنیاون داره هنوز حرف میزنهتو اوممنمیگم بقیه شو
یکی بودیکی نبوداون یکی هم که بودش ها، خوب؟ اونم تنها بود، تنهای تنهای خیلی تنهاباور نمی کنی نه ؟ ولی باور کنبقیه شو هم نمیگمقصه ی ما به سر رسید
شفاف شدم خیلیهمه چیو میبینمتیز.خیلی تز
پنج تا شمع بودنیه مراسم افطاری بودمنم نبودمپیغامگیر تلفن میگه چهارتا شمع فتیلهشون سوخت و اصلاً روشن نشدن.با شمع من افطار کردن.خب ؟حالا بگم اون شب من چه خوابی دیدم؟
تب داریداغیباید بغلش کنیفشار بدیمحکمخیلیبعد ٬از حال میریدیدی ؟
گفتم که مداد رنگی خریدم دیگه نه ؟گذاشتمش کنار مترسکمحالا دو تایی منتظر آفتابپرسته ایم که بیاد هنگ کنه.نمیاد که .
بیا فرار کنیم .باشه
من یه بابا لنگ درازمفقطیه مشکلی هستمن نخوندمش کهقصه ش رو میگمنمیدونم آخرش چی میشهفقط کارتونش یادمهبابا لنگ دراز یه سایه بودهمین یادمهیه چیز دوریه چیز غیر واقعیمن یه چیزمیه چیز دوریه چیز غیر واقعیمن یه چیزیمشبیه یه سایهمنیکی رو میشناختم که سایه ش رو گم کرده بوددلم براش تنگ شدهخیلیمیخوام شمع هام رو روشن کنم.روز تولدش.بقیش رو هم نمیتونم بگم.
بودن مندور بودن من استو این حقیقت من است.حقیقت تلخ من
دیوار میشیآخرش دیوار میشیباور کناز دیوار بدم میاداینم باور کن
قصه بگم؟یعنی همهش من بشینم قصه بگم ؟خیلی گاوینهمهتونو میگما . همه
خیلی مونده تا تولدمهمممهیچ چیز خاصی هم نیستولی دوست دارم برسم به همون نقطه ای که ازش شروع شدم خوبدور دایرهبارچندمه؟بچرخبچرختا؟بچرخیم
.
.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home