< NiNiGheRtY: October 2004

Sunday, October 31, 2004

tired

الان دیگه قصه نمیگمالان واقعا گریه میکنمنه مثل تو قصه هاالان داره بارون میادبارون واقعی نه مثل قصه هاالانهمین الان ٬- هم اکنون -من میرم زیر بارونو سیگارم رو روشن میکنمو بارون زیاد میشه و سیگارم رو خاموش میکنهمن خیسمخیلیشاید خیس بارونغمگینم...و گنهکارو دلتنگامشبزیبا ترین شب بودبرای خداحافظیو بارونی ترین شب بودبرای آخرین سیگارو برای این آهنگ.
من میخوام بزنمت، خوب؟من باید بزنمت، بازم خوب؟ولی اگه تو توی چشمای من نگاه کنی همینجوری که من نمیتونم بزنمت که آخهببینتو زمینو نگاه می کنیتو میری میشینی اون گوشه، هیچی هم نمیگی، منو هم نگاه نمی کنی، اگه هم داری گریه می کنی باید بی صدا گریه کنی، صورتتو هم یه جوری بگیری که من اشکاتو نبینم، وگرنه که من نمیتونم بزنمت کهحالا من میزنمتهمونجوری هم که دارم میزنم آروم آروم گریه می کنمتو هم داری آروم آروم گریه می کنیحالا من محکمتر میزنمتو توی خودت جمع میشی، مچاله میشی، خیلی محکم زدم، نه؟حالا من با صدا گریه می کنمحالا تو داری می لرزیمیشنوی صدای هق هقمونو که با هم قاطی شدیحالا تو یه دفه از جات بلند میشیقدت از من خیلی بلندتره، من فک می کنم که تو هم میخوای منو بزنی، ولی اگه منو بزنی که من میشکنم که، آخه تو خیلی زورت زیادهتو چشمات نگاه می کنمخیسه خیسهخوشگل شدی ها کره خرچشمای منم خیسه یعنی؟ منم خوشگل شدم یعنی؟ آخه داری یه جوری نیگام می کنی تو:)بغلم کردی؟تو جدی جدی بغلم کردی، آره؟حالا تو بغل هم گریه می کنیم، توی شونه های همبلندبلنـــــــــــــــــــــــدبلنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدبلنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدبازم بلندترمی لرزیمتوی بغل همتنگه تنگمن دیگه نمیزنمتقول میدمباور کن
برای هزارمین باراین چشم های مناز رنگاز سروداز بوداز نبوداز هر چه بود و هستاز هر چه هست و نیستزیباترند، نیست؟

Thursday, October 28, 2004

love

اعتراف می‌کنمعاشق شدمعاشق هوای مهیغروبنه ٬ غروب نهشبنیمه‌شبوقتی همه جا ساکته وقتی همه جا تاره ٬ مبهمه ٬ مهه.وقتی فقط
هیفده قدم جلوترت رو میبینیو حتی اون ور خیابون رو نمیبینیو یه صدای خنده‌ی ریز میشنویو میدونی که کسی ٬ کسی رو اون موقع بوسیدهو کسی آروم و خوشحال خندیدهو دستت رو تو جیبت فشار میدیو سرت رو بلند میکنیو به نور چراغ کنار خیابون نگاه میکنی که فقط یه هاله‌ ازش پیداستسرت رو پایین میندازی سنگه رو که جلوی پاته با نوک پات میندازی هیفده قدم جلوترو میری و میریو میریتا هیفده قدم جلو ترتا تو تاریکی مه گم شیو هر شبو هر شبو هر شبمن اینجا رو دوست دارم.من عاشق شدمعاشق شبهای مه گرفته‌ی اینجاراستی مزرعه‌مون باید مه داشته باشهمترسکه هم وسط مه گم میشهمیگممیای قایم موشک ؟تو یه شب مه گرفتهقاتی ذرتا .میای ؟خوبیش اینه که دیگه چشم گذاشتن هم نمیخواد.دیدن هم نمیخوادباید گوش کنیدنبال صدای نفس زدنش بگردیشایدمصدای یه خندهیه خنده‌ی ریز شایدم ٬راستیمترسکم همون که همیهشه میخندیدو دستاش از پوشال بود ٬همون .مرد.همین.

Wednesday, October 27, 2004

story 2 ...

هی گوش کن،برو بشین روی تختلحافو مچاله کن توی بغلت محکمسرتو فرو کن توی لحاف و شروع کن به گریه کردنبعد اگه خواست بغلت کنه موقعه گریه هم بهش بگو به من دست نزنبعدش اون میاد پشتت میشینهتکیه شو میده به دیوار و تو رو میکشه سمت خودشدستاشو از پشت دور کمرت محکم حلقه میکنهسرت را از رو لحاف برمیداره و میذاره رو شونه ش، درست کناره گردنشامنهامنبعد شروع می کنه همون مدلی توی گوشت حرف زدنآرومه آرومنفسش هم داغه، موقعه حرف زدن گوشت میسوزه از داغیشبعد تو دیگه گریه نمی کنهچشماتو می بندی و به حرفاش گوش میدیتو الآن تکیه دادی بهش، خوب؟ نه تو چشمای اونو میتونی ببینی نه اون چشمای تو رابعدتو هم میخوای بغلش کنیدست راستتو میذاری رو بازوی چپش و دست چپتو رو بازوی راستشبعد بازوهاشو میکشی طرف
خودت و بغلشو تنگ می کنیاون داره هنوز حرف میزنهتو اوممنمیگم بقیه شو
یکی بودیکی نبوداون یکی هم که بودش ها، خوب؟ اونم تنها بود، تنهای تنهای خیلی تنهاباور نمی کنی نه ؟ ولی باور کنبقیه شو هم نمیگمقصه ی ما به سر رسید
شفاف شدم خیلیهمه چیو میبینمتیز.خیلی تز
پنج تا شمع بودنیه مراسم افطاری بودمنم نبودمپیغام‌گیر تلفن میگه چهارتا شمع فتیله‌شون سوخت و اصلاً روشن نشدن.با شمع من افطار کردن.خب ؟حالا بگم اون شب من چه خوابی دیدم؟
تب داریداغیباید بغلش کنیفشار بدیمحکمخیلیبعد ٬از حال میریدیدی ؟
گفتم که مداد رنگی خریدم دیگه نه ؟گذاشتمش کنار مترسکمحالا دو تایی منتظر آفتاب‌پرسته ایم که بیاد هنگ کنه.نمیاد که .
بیا فرار کنیم .باشه
من یه بابا لنگ درازمفقطیه مشکلی هستمن نخوندمش کهقصه ش رو میگمنمیدونم آخرش چی میشهفقط کارتونش یادمهبابا لنگ دراز یه سایه بودهمین یادمهیه چیز دوریه چیز غیر واقعیمن یه چیزمیه چیز دوریه چیز غیر واقعیمن یه چیزیمشبیه یه سایهمنیکی رو میشناختم که سایه ش رو گم کرده بوددلم براش تنگ شدهخیلیمیخوام شمع هام رو روشن کنم.روز تولدش.بقیش رو هم نمیتونم بگم.
بودن مندور بودن من استو این حقیقت من است.حقیقت تلخ من
دیوار میشیآخرش دیوار میشیباور کناز دیوار بدم میاداینم باور کن
قصه بگم؟یعنی همه‌ش من بشینم قصه بگم ؟خیلی گاوینهمه‌تونو میگما . همه
خیلی مونده تا تولدمهمممهیچ چیز خاصی هم نیستولی دوست دارم برسم به همون نقطه ای که ازش شروع شدم خوبدور دایرهبارچندمه؟بچرخبچرختا؟بچرخیم
.
.

Monday, October 25, 2004

let's go

  1. بریم.
    خواب دیدمخوابم یادم نیستولییه چیزی یادمه توشساکت بودیه خواب ساکت بودکه توش هیچ صدایی نبودیه دنیایی بود که توش صدا ٬ حرف ٬ هیچی نبود.تعریف نشده بودمن تو خواب میدونستم که یه چیزی هستکه تو این دنیا نیستنمیفهمیدم چییه چیزیم کم بودیه چیز دنیای توی خوابم کم بودبیدار شدمبارون میومددر باز بودبه هم میخوردصدا میدادگریه کردمیه چیزی کمهمن میدونمتو این دنیای بیداریمیه چیزی نیستکه باید باشهکوش؟
    ******
    بهش گفتم من ضعیفمبهش گفتم باید ضعیف بودتا دوست داشتتا دوست داشته شدباید ضعیف بود.میدونی قشنگ‌ترین حرفی که بهم زد چی بود ؟اون شببهم گفتگفت ضعف‌هاتو دوست دارم.خیلی.دوسش دارم.یه جورییه جور عجیبیکه تجربه‌ش نکرده بودم.آخهضعف‌هامو دوست دارهو بغلم میکنههمونجوری .......ومیفهمه آدم ضعیف یعنی چی.
    *****
    خدا کرم دارهمنو اذيت مي کنهمن حوصله ندارم کسي اذيتم کنهميگم برو گم شوميگه تو آزمايش الهي رد شديبعد اينجوري بهم ميخنده>:)بعد ميره گم ميشهنميشه هم پيداش کرداهگه.
    *****

    من اذان دوست دارم خوبجدي جدي ميگماحالا با صداي هرکي هم که ميخواد باشهمخصوصا اذان مغرب٬‌که هوا داره تاريک ميشه٬يه جور خوبيهنميگمم جورشومال خودمهفقطگمش کردممال خودمو میگم.گمش کردمکسی اینجا یه کم از اذان مغرب خوب منو ندیده ؟*****

    يه آدمي بود که زنده بودولي الآن مردهمنم نمي شناختمش تازههنوزم نمي شناسمشولییه آدمی هستکه میشناسمشخیلیو منو میپرستیدو هنوزمدارن اذیتش میکننداره سختی میکشهو دردحتی داره میمیره به همین راحتیو به من نمیگهولی من یه پیغمبرممن میدونممن همه چیو میدونمحتی میدونم سرطان یعنی چی.
    ******

    بچه بوديبزرگ شديبزرگ تر ميشيبعد با خودت فک مي کني که قبلنا بچه بود و الآن بزرگ شديو اين يه لوپ بي نهايته .میدونی دیشب وقتی بغلم میکردیادم افتادکه مادرم منو چهارده سال بغل نکردمادرم منو دوست داشتمیپرستیدولی بغلم نمیکرد.و این یه قصه‌ی تلخه.قصه‌ی تلخ مادری که بچه‌ش رو دوست داشت و حتی میپرستیدولی هیچ وقت بغلش نکردتا روز آخرتو فرودگاهکه به من گفتخداحافظو بغلم کردو من تو بغلش گفتمخداحافظ.و کلاغه هم هیچ‌وقت به خونه‌ش نرسید
    *****
    خورشيد داره ميميرهنورش کم شدهچشمامو که ميبندم ديگه نمي بينمشحالا اگه چشمامو ببندم ديگه هيچي نمي بينمحتي خورشيد

    ******
    دوست دارم وقتايی رو که مريضموقتايي را که تب مي کنمداغه داغکه بخار ميشماز روي زمين يه عالمه ميرم بالاترامممم٬‌يه عالمه که نهيه طبقه ميرم بالاتربعد حالا دارم توي طبقه ي بالايي زندگي مي کنمبعد عين آدماي طبقه ي بالايي فکر مي کنم و حرف ميزنمبراي همينه که شماها نمي فهمين حرف منوبراي همينه که فکر مي کنين دارم هذيون ميگمباور کنین به خدا.
    *******
    منگشنگيه موقعه روزه م را دوست دارمحس مي کنم که آدمه خوبي شدمکه به حرف خدا گوش ميدميه آدمه خوبيه آدمه خوبه گشنه:)فقطچیزهمن گشنمه ولیروزه نیستم.من یه آدم خوب نیستممن فقط یه آدم گشنه‌م:(

    ********
    ميدونيوقتی که کاپشن تنت میکنیبا يه عالمه لباس زمستونيه گندهاونموقع بیا بغلم.آخه کیفش بیشتره چون که يه عالمه تو نرمتریوقتي که بغلت مي کنموقتي که تنگ بغلت می‌کنمومحکم فشارت ميدمبيشتر توی حريم تنم جلو ميایفرو میریامن‌ترهو گرمتر

    *******
    ازين لباساازين لباس زمستونياکه نقش روي لباسه با مربع مربع هاي ريز درست شدهيه لباس بافتني گندهکه اگه من بپوشمش ديگه هيچکي نمي فهمي که من چقد لاغرمبعد اگه بياد جلو و دستاشو دور کمرم حلقه کنه٬اونموقع ميبينه که گول خوردهبعد به من ميگه کره خر
    خيلي وقتا به رفتن فکر مي کنمباور کنخيلي وقتاخيلي وقتاخيلي وقتاپريشب بارون ميومدبعد محکم ميکوبيد به شيشهمن از صداي بارون بيدار شدمميخواستم زنگ بزنم بهت بگم داره بارون مياد٬ اين همون شبي هستش که من دارم ميرمکه بعد از فرودگاه تو ميري تو خيابون راه ميريميخواستم زنگ بزنم بهت بگم موقعه راه رفتن چتر ببرکه سرما نخوريدوباره خوابم بردزنگ نزدم بهت.....
    **************************

dream

خواب میبینی یه خواب شفاف که توش میخندی بعدهمین که داری میخندی یه هو میفهمی که نه باید گریه کنی یه هو میفهمی همه چیوهمه چیوبعد میشنی همونجا رو زمین کنار پله ها گریه میکنی گریه میکنی خیلی اصلن گریه میکنی بعد بیدار میشی منگی میلرزی فکر خوابی که دیدی خیسی نکنه خواب بد دیدی ؟بهش فکر میکنی یه هو میفهمی که نه خواب نبوده واقعی بوده خیلی واقعی خیلی خواب نبوده واقعی بوده خیلی خیلی میدونی ؟اتاق تاریکه ساکته خاموشه سرده خیلی خیلی خیلی
یعنی باید تصمیم بگیرم ؟گاهی اوقات جواب دادن یه سؤالایی که برات پر رنگ میشه یه جور تصمیم گرفتنه ٬باید تصمیم بگیری که جواب سؤالات چی باشن .یادته ؟اون صفحه‌ای که سفید بودوقتی نقاشیش کردییا روش چیزی نوشتیهرچقدر هم که سعی کنی پاکش کنیپاک نمیشهپاکم بشهدیگه صفحه‌ی سفید اول نمیشه میشه ؟آره خب میشه .شاید بستگی داره به اینکه چجوری نیگاش کنی.میدونی ٬شاید یکی باشه که معنی حرفای منو بفهمهشاید اون یکی هم نباشه دیگه.این یه سؤاله ٬و من باید راجع به جوابش تصمیم بگیرم.البته ٬شاید.
منگم ٬گیجم ٬گنگم٬ خیلی
هنوزم دارم فکر میکنم یه اتفاقایی داره میفته
.
هنوزم دارم فکر میکنم یه اتفاقایی داره میفته . همه‌ش از اون گوسفنده شروع شد. همونی که چشماش رو باز کرد و
بست . بعد اون شب بعد مادرمبعد اون دو تا خواب بعد اون پرنده‌ها
میترسم از گفتن اون چیزی که تو سرم میگذره.خیلی....
هی هی هییییی ... عمو جغد شاخدااااررر ... هی هیی هیییی ... :(

Wednesday, October 20, 2004

never

گاهی گذشته از همه یِ وزيدنهايشمی ماند باددر پيچ كوچه ایو نگاه می كند: پنجره راو زير پنچره: درخت راو پایِ درخت: سايه رامی چرخد زمين و سايه بلند می شودكوتاه می شودپاييز می شود ــ بهار وبهار می كند درختو در زمستانشديگر درخت نمی داندكه آمد و رفته ؟پنجره نمی داندكه بازاست يا بسته ؟و بادباد نمی داندبوزد ، برود ، وزيده است يا رفته ؟ .....گهگاهی هم چنگ می زندبر سيمِ خارداریكه نوزد ديگرو بماندمثلِ يك تكه پارچه یِ ريشْ ريشْو بالْ بالْ بزنددر بادِ ديگریاين باد.....باداما نمی داند تا كجا بوزدكه پيدايت كندبر تو بپيچد و عريانت كندشايد برایِ همين است كه گاهی ازلایِ پنجره یِ نيمه بازی می گذردلته هایِ روميزی را می جنباند و ليوانی را می اندازد،كاغذها را پراكنده می كند و كتابها را به سرعت برگ می زندبر می گردد ، خانه را می چرخد وبيهوده ، بيهوده راهی ميجويد كه بازگرددبازگردد ، بروداما تا كجا برودو نمی داند ، باد نمی داندتا كجا بوزدچرا بوزدتا چه كند؟-- ک. بزرگ نیا
می بينی چه بزرگ شده م؟ديگه همه ش چشمم به در نيست.حالا ياد گرفته م به ديوار خالی روبرو نگاه کنم.بزرگ ترم می شم حالا،وايستا.

Tuesday, October 19, 2004

would you ...

ميشينه كنارم و سيب و چاقو ميده ميگه: پوست بكن.شروع ميكنم به پوست كندم و ميدم دستش ميگه : ميدونم مشكل از چاقو نيست ، تو بلد نيستي . دستش ميگذاره روي شونه ام و ميگه :وقتي از انگليس آمدم تو يكساله بودي ،عكسهاي تولد يكسالگيت و خودم انداختم هنوز يادم نرفته تا در و باز ميكردم ميومدي و ميگفتي : كاكالو خريدي ؟ نخريدي؟حالا بزرگ شدي، انقدر بزرگ شدي كه خيلي چيزا رو نميشه ازت پنهان كرد. بعد دست ميكشه روي موهامو ميگه اگه بچه داشتم همسن و سال تو بود ... بغض ميكنم ،بغلم ميكنه و ميگه : مگه پسر عموت مرده ،نبينم غصه بخوري . محمدرضا مياد يواشكي ميگم :نميخواهم اينجا بمونم ، منو ببر ،اينا هم مثل اون هستند.با هزار بهانه از خونه عمو ميزنيم بيرون و با شهاب و محمدرضا ميرم . ميريم خيابان گردي ،حالم از تمام خيابانها به هم يخوره هر گوشه اش يه خاطره است . چشام و ميبيندم و شهاب ميگه : خوابت مياد ؟ ميگم :نمي خواهم نصف تهران و ببينم .و يادم ميافته كه 9 اسفند امسال هم رسيد :6 سال پيش تو همين روز بود ، تو همين روز بود كه اومدي كه تا 9 فروردين سال 77 بهترين روزهاي عمرم بود. ميدوني اين همه سال خيلي آدم اومدند حتي همين پارسال تو همين روز كوه بودم يادمه يه كسي گفت :اگه اون نيست فكر كن من اون هستم . حالم به هم خورد از اين حرفش ،چطوري توانست جسارت به خرج بده ،اون هيچ كجا و هيچ وقت نميتوانست جاي تو رو بگيره و اون ،اون بود و تو ، تو .اين همه مدت آمدند و رفتند ، با اومدنشون جايت تنگ نشد كوچيك نشد وقتي هم ميرفتند هم انگار كه از همون اول نبودند وقتي ميرفتند دوباره دلم هواي خودتو ميكرد دلم برايت تنگ ميشد . ميبيني اين همه سال گذشت و من از تو نگذشتم .هنوزم با صداي ابي ديوونه وار دلم برايت تنگ ميشه ، هنوزم صداي اون سلام گفتنات تو گوشمه ، هنوز بوي عطرت اين طرفا هست ،هنوز يه عالمه كارت لاي كتابام هست كه ماله تو بوده و هيچ وقت به دستت نرسيده هنوز به عالمه حرف تنهايي مكتوب هست كه هيچ وقت نخوانديش ، هنوزم اين دل تنگه تنگه برايت . ميدوني ديگه دلم يه كار سنيگن نميخواهد ، ديگه دلم يه عالمه كلاس نميخواهد كه سرم گرم باشه ،دلم ميخواهد حوالي يكي از همين روزا سرم و بگذارم روي شونه ات و بهت بگم كه خسته ام ، كه خيلي تنهام ،كه همه ي وسايلش و جمع كرد و رفت كه چقدر اين همه مدت اذيت شدم كه ...ميدونم چند سال ديگه يه شب بي خبر زنك ميزني و ميگي :حدس بزن چي شده ؟ اون موقع حتما بايد حدس بزنم كه بابا شدنت نزديكه ،به همين سادگي ،ديگه مثل آخرين بار نخواهي گفت: كه هميشه دوستت داشتم ، دارم ،خواهم داشت ،هرگز حسرت روزايي كه ميتوانستيم با هم باشيم و نبوديم و نخواهي خورد ،ديگه اون شب نميگي همه چيزو از همون اول اول يادم بيار خاطره هامو از همون اول بگو،بگو چه احساسي داشتي و داري . فقط ميخواي خوشحاليت و قسمت كني.روزهاي
خوبي كه نيست هيچ ، بهتره از شها چيزي نگم .همين
سر پيچ همان کوچه بود که دستي بر دستيدنيا را به طعنه بخشيديهر روز سر پيچ همان کوچه هست که «دوستت دارم» را گم ميکنم
هر وقت دلم گرفته هروقت دلم ميگيره ياد بادکنک ميافتم که وقتي فشارش ميدي يکدفعه ميترکه .بومب !!بدي دل اينه که زود تنگ ميشه و وقتي تنگ ميشه بغض و دعوت ميکنه و اون هم بي روي دربايستي ...بعد هم انقدر بزرگ ميشه که همه دل و پر ميکنه و يک دفعه مي ترکه .بومب ! مثل يک بادکنک .
هنوزم مثل اون دوران وقتي سوار تاب ميشم و تو اوج سرم و به سمت آسمون ميبرم وحشت ميکنم ...آسمون ابريه بي ستاره ....با اين
جمله که برايم آفلاين گذاشته بودند بدجوري حال کردم :صندوقها در روز جمعه تابوت آزاديست در تشييع جنازه ي آزادي شرکت نميکنم.
اين روزها و احتمالا تا هميشه ، مرثيه خوان آن روزها باقي خواهم ماند .
<

nothing

ميشينه كنارم و سيب و چاقو ميده ميگه: پوست بكن.شروع ميكنم به پوست كندم و ميدم دستش ميگه : ميدونم مشكل از چاقو نيست ، تو بلد نيستي . دستش ميگذاره روي شونه ام و ميگه :وقتي از انگليس آمدم تو يكساله بودي ،عكسهاي تولد يكسالگيت و خودم انداختم هنوز يادم نرفته تا در و باز ميكردم ميومدي و ميگفتي : كاكالو خريدي ؟ نخريدي؟حالا بزرگ شدي، انقدر بزرگ شدي كه خيلي چيزا رو نميشه ازت پنهان كرد. بعد دست ميكشه روي موهامو ميگه اگه بچه داشتم همسن و سال تو بود ... بغض ميكنم ،بغلم ميكنه و ميگه : مگه پسر عموت مرده ،نبينم غصه بخوري . محمدرضا مياد يواشكي ميگم :نميخواهم اينجا بمونم ، منو ببر ،اينا هم مثل اون هستند.با هزار بهانه از خونه عمو ميزنيم بيرون و با شهاب و محمدرضا ميرم . ميريم خيابان گردي ،حالم از تمام خيابانها به هم يخوره هر گوشه اش يه خاطره است . چشام و ميبيندم و شهاب ميگه : خوابت مياد ؟ ميگم :نمي خواهم نصف تهران و ببينم .و يادم ميافته كه 9 اسفند امسال هم رسيد :6 سال پيش تو همين روز بود ، تو همين روز بود كه اومدي كه تا 9 فروردين سال 77 بهترين روزهاي عمرم بود. ميدوني اين همه سال خيلي آدم اومدند حتي همين پارسال تو همين روز كوه بودم يادمه يه كسي گفت :اگه اون نيست فكر كن من اون هستم . حالم به هم خورد از اين حرفش ،چطوري توانست جسارت به خرج بده ،اون هيچ كجا و هيچ وقت نميتوانست جاي تو رو بگيره و اون ،اون بود و تو ، تو .اين همه مدت آمدند و رفتند ، با اومدنشون جايت تنگ نشد كوچيك نشد وقتي هم ميرفتند هم انگار كه از همون اول نبودند وقتي ميرفتند دوباره دلم هواي خودتو ميكرد دلم برايت تنگ ميشد . ميبيني اين همه سال گذشت و من از تو نگذشتم .هنوزم با صداي ابي ديوونه وار دلم برايت تنگ ميشه ، هنوزم صداي اون سلام گفتنات تو گوشمه ، هنوز بوي عطرت اين طرفا هست ،هنوز يه عالمه كارت لاي كتابام هست كه ماله تو بوده و هيچ وقت به دستت نرسيده هنوز به عالمه حرف تنهايي مكتوب هست كه هيچ وقت نخوانديش ، هنوزم اين دل تنگه تنگه برايت . ميدوني ديگه دلم يه كار سنيگن نميخواهد ، ديگه دلم يه عالمه كلاس نميخواهد كه سرم گرم باشه ،دلم ميخواهد حوالي يكي از همين روزا سرم و بگذارم روي شونه ات و بهت بگم كه خسته ام ، كه خيلي تنهام ،كه همه ي وسايلش و جمع كرد و رفت كه چقدر اين همه مدت اذيت شدم كه ...ميدونم چند سال ديگه يه شب بي خبر زنك ميزني و ميگي :حدس بزن چي شده ؟ اون موقع حتما بايد حدس بزنم كه بابا شدنت نزديكه ،به همين سادگي ،ديگه مثل آخرين بار نخواهي گفت: كه هميشه دوستت داشتم ، دارم ،خواهم داشت ،هرگز حسرت روزايي كه ميتوانستيم با هم باشيم و نبوديم و نخواهي خورد ،ديگه اون شب نميگي همه چيزو از همون اول اول يادم بيار خاطره هامو از همون اول بگو،بگو چه احساسي داشتي و داري . فقط ميخواي خوشحاليت و قسمت كني.روزهاي
خوبي كه نيست هيچ ، بهتره از شها چيزي نگم .همين
سر پيچ همان کوچه بود که دستي بر دستيدنيا را به طعنه بخشيديهر روز سر پيچ همان کوچه هست که «دوستت دارم» را گم ميکنم
هر وقت دلم گرفته هروقت دلم ميگيره ياد بادکنک ميافتم که وقتي فشارش ميدي يکدفعه ميترکه .بومب !!بدي دل اينه که زود تنگ ميشه و وقتي تنگ ميشه بغض و دعوت ميکنه و اون هم بي روي دربايستي ...بعد هم انقدر بزرگ ميشه که همه دل و پر ميکنه و يک دفعه مي ترکه .بومب ! مثل يک بادکنک .
هنوزم مثل اون دوران وقتي سوار تاب ميشم و تو اوج سرم و به سمت آسمون ميبرم وحشت ميکنم ...آسمون ابريه بي ستاره ....با اين
جمله که برايم آفلاين گذاشته بودند بدجوري حال کردم :صندوقها در روز جمعه تابوت آزاديست در تشييع جنازه ي آزادي شرکت نميکنم.
اين روزها و احتمالا تا هميشه ، مرثيه خوان آن روزها باقي خواهم ماند .
تقصير من نيست . تقصير بوي اسفندماه هست . ، ميشه اسفندبياد و ياد تو نياد ؟ .همون قصه ي دوباره هاي ما .قصه ي بود يکي و نبود يکي .قصه ي همون روزها که شب بود .قصه ي اينکه هيچ وقت نه دستات تو دستم بود و نه زانو هايت تکيه گاه گريه هام اما خب بازم يکتا بودي و بي همتا .راستي با اونکي که اين همه سال بردي چي کار کردي؟اينطوري نگاهم نکن . دلمو ميگم.
شب بدي بود ، صداي باد و به هم خوردن درهاي پاركينگ كه صداشون خونه رو پر كرده بود ،‌صداي نايلون ها تو دست باد ، حس ترس و نا امني ،‌وحشت از زلزله ،‌ تنهايي شكوه تو ساوه ،‌اتاق كه تاريكتر از هميشه بود ،‌خستگي چشام . حجم سنگين يه روح كه كنار حمام ايستاده بود و هواي اتاق و مسموم كرده بود ، بوي سيگاري كه بابا بيرون ميكشيد و فضاي اتاق و پر کرده بود .شب بدي بود شبي که بلاخره از ترس بغضم شکست
بچه که بودم يکدونه از اون مداد تراشهايي که رويش که يک نيمدايره ي برفي بود داشتم که توي اون يه آقا خرسه بود با شال گردن قرمز .اونو واژگون ميکردم و و ميگذاشتم تمام برف در بالاي آن جمع بشه و دوباره به سرعت واژگونش ميکردم و مدتها ريختن برف رو سر آقا خرس را و تماشا ميکردم .هميشه نگران آقا خرسه بود که تنهاست .يکبار به بابا گفتم که خرسم خيلي تنهاست .بابام جواب داد :خرست تو دنياي بي نقصي به دام افتاده و زندگيه قشنگي داره .امروزبابا مداد تراشم و از تو انباري خاک خورده آورد .نميدونم چرا اون روز راحت پذيرفتم که زندگيه بي تقصي داره اما امروز...
بايد ترسيد ؟بايد باور كرد ؟بايد خنديد ؟سوال اينكه جايم كجاست سوالی تكراريه دوست دارم بپرسم آخرش چی ميشه ؟دوست ندارم بگم آخرش كه چی ؟اما شايد يه روزی آخرش بگم اولش كه چی ؟می ترسم
اخلاقم بد شده خب چي کار کنم ؟ هميني که هست .مممم . خب يه مدت با آدمها ساختم و رفتار آدمها رو توجيه ميکردم خب حالا ديگه اين کارو نميکنم ديگه ميخواهم توقع داشته باشم و يه کم هم خودخواهي چاشنيش کنم راستي ميخواهم خيلي چيزا رو هم نفهمم . آهان حالا آدم شدم ... به همين سادگي

قول ميدم اگه اوني كه ميخواي نيستم ، هموني بشم كه ميخواي ، مث حال و هواي آسمون يه وقت نم نم ، يه وقت رعد و برق ، يه وقت تگرگ، گاهي هم آفتابي،بستگي به چشماي تو داره ...اون وقت ممكنه دوستم داشته باشي.اگه دوستم نداشتي بهم قول بده ، قول بده از چشات نيوفتم .امروز و من و يه حال عجيبه خوب و يادت و صدات و چشات .نمي دونم اين آدمها كه چتر سياه دست ميگيرند تا كي ميخواهند از تقدير فرار كنند؟
حالم خيلي خوب شده بلاخره اين قاطهام تموم شد . يكي بهم ميگفت قدر راهي و كه داري ميري و بدون. اين قاطي كردن هايت براي اينه كه ميخواي به قسمتهاي خوب زندگي برسي هر كسي به ايجا نميرسه. يكي گفت عاشق شدي و داري فرار ميكني. يكي گفت اينا كه مينويسي ماله يه مجنونه به يكي زودتر گفتم ازت نميپرسم چرا ديگه نمينويسي كه ازم نپرسي چرا اينطوري شدم. يكي ديگه هم اصلا نفهميد چي بوده و چي شده .آخرش همين بود , فهميدم :يكي بود كه نبود ، كه ديگر نيست و نخواهد بود .ياد گرفتم خودم و با خودم معنا كنم . خودم با خودم تعريف كنم .ياد گرفتم بي چون و چرا آدمها رو همونطوري كه هستند بپذيرم و به خاطر رفتاري كه دارند ازشون بدم نياد فقط بپذيرمشون اما خودم هميشه هموني باشم كه الان هستم و خواهم بود ...هموني كه هستي وقتي براي اولين بار ديدش گفت : مهربوني از صورتش مي باره و يادم افتاد كه چقدر اين جمله آشناست ... هموني كه دستاتو كم مياورد دستاشو كم مياوردي ... هموني كه ...هموني كه ...هموني كه ...فقط فرقم اينه كه 30% باقيمونده ي تئوري هامو عملي كردم .جوراب قرمزه بهم خيلي چسبىد....
اين تلفن خراب نيست ‚ تو معرفت ندارينامه ها بي جواب نيست ‚ تو معرفت نداريراه من و تو دور نيست ‚ تو از ترانه دوري حيف نگاه خيسم ! حيف همين ترانه حيف حروف پاك اين همه عاشقانه امروز يه جوراب قرمز پشمي پيدا کردم من جوراب قرمز پشمي خـيـــــــــــــــــــــــــلي دوست دارم و هر کسي هم که جوراب قرمز پشمي بپوشه دوستش دارم .
اول متولد ميشيم . متولد از توليد مياد . يعني كسي كه توليد ميشه بعد بايد مصرف بشه . ازوقتي توليد شديم شروع ميشيم به مصرف شدن . اصلا به صرفه نيست !!!يكبار توليد ميشيم و تا آخر عمر دائم مصرف ميشيم .
از تو دورمخيلی زياد !مثلااز اينجاتاخانه خداکاش خدا در طبقه بالايی خانه مان مي نشست حتیبدون پیش قسط و کرایه ...
شده مثل اون قطاره همون که قطار خوشبختيه و ده سال يکبار از اون گذر رد ميشه و نه سال و سيصد و شست و چهار روز منتظر شدم اما روز آخر به قطار نرسيدم حالا ده سال ديگه هم صبر ميکنم با اين تفاوت که اينبار جز اينکه منتظرم ترسي هم اضافه شده که نکنه باز هم نرسم و ....
هوای هوایت و داشته باشزمستون داره میاد نگذار اون کاری که با زمین میکنه به دل تو هم ....نگران نباشهمه چیز از یادم میره الا یادت که همیشه یادمه
نمیدونم چرا بیشتر غروبها دلم برایت تنگ میشه !!!نه فکر کنی که خورشیدی ها نه عزیزم خورشید شبها میره و گلهای آفتابگردون تنها میموند ...تو مهتاب هم نیستی که روزها بری و ... اصلا تو نمیری که قرار باشه بیایی...
کامپيوتر و خاموش ميکنم و ميرم بخوابم .چشمامو ميبندم و ياد خودم و خودت ميافتم ياد چيزايي که دوست داري و ياد تولدت و يهويي ياد اون بسته ي تو کمد ميافتم که هنوز از ترس اينکه بويش بره از تو جعبه اش در نياوردم ميافتم . ميرم سراغش و نگاهش ميکنم . دستم بوي عطرش و ميگيره بوي عطر تو رو . و حس ميکنم بايد بگم اما خب نيستي که بهت بگم پس بايد بنويسم و انقدر وسوسه ميشم که محافظ کامپيوتر و ميزنم و ۱۰ دقيقه ميشيم تا چرا غ سبزش روشن بشه و بعد هم پاور و ميزنم و بعد از اينکه ويندوز بالا اومد کانکت ميشم و تو صفحه ي اديت مينويسم :‌دوستت دارم ديوونه خيلي.حالا دکمه هاي دوستت دارم کيبوردم هم بوي عطرت و ميدهرفتم بخوابم ديگه بوس بوس
يادت رفت اون شب بهت گفتم : اين روزا رو با هيچي عوض نميکنم و تو رو .تو از اين حرفم کلي جا خوردي و پرسيدي : مطمئني ؟و در جوابت با اطمينان گفتم مطمئنم .چه زود يادت رفت ...راستي اون اصله خودمون يادته ؟ ميگفتي من به خودم اطمينان دارم و چون به خودم اطمينان دارم به تو هم اطمينان دارم .اين روزا به خودت شک کردي ؟ آخه به من شک کردي.
ميشناسمت فقط کافي بود يه کم فکر کني که اگر موضوع بازي و امتحان بود ميتوانستم ادامه اش بدهم ميتوانستم به دفعات بيشتر هم برسونم اما اين کارو نکردم قصدم حتي شوخي هم نبود بازي هم نبود .يادت باشه که با چند خط نوشته که مربوط به هيچ کسي نيست چه ساده حرف از رفتن ميزني ...ديشب جاي اين مار و پله نوشتم :اگه هيچ جا توي اين دنيا نداشته باشم اقلا ميدونم يه جايي اين گوشه هست که مال ماست حتي اگر تو مال من نباشي تو مينويسي و من ميخوانمپرنده ي اهل پرواز نيستم .اما نميدونم چرا نخواستم بگذارم اينجا تنها دلم خواست تو آرشيوم نگهش دارم .دردانه روز ابريت خوش .
يكي از همين روزها ميترسم ميخندم و ميترسم ميگريم و ميترسم پنهان كردم هم ندارد مثل دوست داشتنت نيست كه پنهان شود يكي از همين روزها ميگريم مي ترسم و ميگريم مي خندم و ميگريم پنهان كردم هم ندارد مثل دوست داشتنت نيست كه پنهان شود يكي از همين روزها دوستت ميدارم مثل دوست داشتنت نيست كه پنهان شود ...
حرف اول :بعضي وقتها ساعت دستم نميكنم دوست دارم بعد زمان و كنار بگذارم نميخواهم بدونم دير رسيدي زود يا به موقع نميخواهم بدونم كه چه مدت زمان با هم بوديم نميخواهم بدونم كم بود يا زياد ، نميخواهم بدونم چه مدت دستات تو دستمه نميخواهم بدونم چه مدت سرت رو شونه ام هست هيچي نميخواهم بدونم جز اينكه الان با هم هستيم . بابت اين با هم بودن ممنون.بابت اين روزها كه ميشه بي
وقفه دوستت داشت ممنونبابت اين روزهاي بي غم ممنون
هميشه ادعا ميكردم ميتوانم راحت دل بكنم و آدمهايي كه تو زندگيم ميايند رهگذرند ....اينا همه تئوري هايي بودند كه من از بيست ،صد ميگرفتم . اما اين مسافرت چند روزه بهم فهموند كه تو عمل صفرم .صفر .نميشه دل كند ، نميشه دوست نداشت ، نمي شه ،نمي شه تازه فهميدم نبودنت يعني چي ...براي موندنت "تا كي " نميارم ، هرگز.فقط خواهش ميكنم تو همين لحظه هايم جاري باش حتي همين لحظه همين لحظه لطفا همين .

حساب قاصدکهايي که برايت فرستادم کرده اي؟ شايد به دستت نرسيده باشند .در لا به لاي اونها براي تو سروناز کاشتم .شايد روزي
به اندازه همان درختي بشه که براي بار اول نگاه آئينه وارت و در چشام کاشتي
ترجيح ميدهم تنهايي باشه و انتظار و خيال کسي که قرار است در باران بيايد . راستي چرا توي کتاب فارسي من آن مرد تند آمده بود ؟چرا براي رفتن عجله داشت ؟يعني بايد ميرفته سراغ کس ديگه اي که دلش مثل من است ؟من هميشه پشت پنجره ام درست مثل آن روزها تا هر وقت صداي باران را ميشنوم و اشک آسمان را ميبينم خودم را به او برسانم به اوئي که هنوز حتي نامش را نمي دانم نزديک تر احساس کنم تا کمي آرامم کند .
ما آدمها شاهد دو تا بازيم بازي زندگيبازي با زندگيآخرش هم به تساوي ناحقي ميرسند .*حال من خوبه ديگه رسما ميتوانيد باور کنيد
به مامان ميگم : موافقي عكسمو براي شركت در انتخاب دختر شايسته بفرستم ؟مامان ميگه : شما فقط يه عكس از كمدت بفرستي كفايت ميكنه .اون درخت سر بلند پر غرور كه سرش داره به خورشيد ميرسه منم منماون درخت تن سپرده به تبر كه واسه پرنده ها دلواپسه منم منمراستي ديشب توانستم...من به فكر خستگي هاي پر پرنده هامتو بزن تبر بزن من به فكر غربت مسافر هامآخرين ضربه رو محكم تر بزن ×ميگي با قبلي ها خيلي فرق داشتماون قبلي ها هم با هم فرق داشتند اما يه جايي با هم يه نقطه مشترك داشتند ولي تو حتي اون نقطه ي اشتراك رو هم با اونها نداريآخر سر هم نتيجه ميگيري كه دوستت ندارم حالا من ميگم :تو هم رفتارت با اونها فرق داشته امايه نقطه اشتراكي تو رفتارت با اونها داشتيپيداش كن و اونجوري نباشببين همه چي خوب ميشه يك بار امتحان كنراستي تازگي ها بد شدم حساس شدم دوست ندارم حرفي و كه به من ميزنيبه كسي ديگه هم بگييا اگه ميگيتو رو خدا به من نگو ...وقتي تو گريه ميكنيشك ميكنم به بودنم پر ميشم از خالي شدن گم ميشه چيزي از تنماسير بي وزني ميشم رها شده تو يك قفسكلافه ميشم از خودم خسته ميشم از همه كس وقتي تو گريه ميكنيوقتي تو گريه ميكنيوقتي تو گريه ميكنيوقتي تو گريه ميكني...
ديگه اينجوري فكر نكنديگه اينجوري فكر نكنديگه اينجوري فكر نكنميخواهم خودمو تنبيه كنم ايراد داره ؟!از نو هنوز سردمه حالم خوبه بارون كمهاينجا مامان نيستاينجا خواهرم نيست حتيتو مخم يه عالمه علامت سوال و علامت تعجب و از اون علامتهاي عجيب خودمون كه هم علامت سوالههم تعجب وول ميزنهراستي دوستت دارم دوستم داري؟امروز از آرش سه ساله پرسيدم : چند تا دوستم داري گفت : 8 تا من هميشه ميگفتم 7 تا . تو چند تا؟يه بويي اينجا مياد؟بوي عطر خودمه اما چرا ياد خودم نميافتم چرا يادت مي افتم اما اين عطر منه همون كه تلخه ...خيلي بي ربطه؟زياد مهم نيست ....راستي تا يادم نرفته اين شبها بازم نفسم در نمياد...
چرا هيچ وقت مامان نگران نشده كه من عاشق بشم ؟چرا بر عكس خيلي چيزا كه بهم گوشزد ميكنه بهم نميگه كه دل نبند ؟ عشقهاي امروز ...چرا هميشه به خواهرم ميگه ؟ چرا هميشه نگرانه كه مبادا برادرم عاشق بشه و ...اين حرفها رو بايد به من بزنه من از اونها خيلي كوچيك ترم مطمئنم كه هنوز من و بچه نميبينه و مطمئنم كه ميدونه كه الان وقتشه كهه درگيراحساسات بشم اما نميگه !!نكنه مامان هم فكر ميكنه من احساس ندارم ،من دل نميبندم من عاشق نميشم چون تو رفتارم چيزي نشون نميدم چرا هيچ وقت از من نپرسيد ؟چرا هيچ وقت تو اين جور مسائل نصيحتم نكرد ؟
اون شب ، خونه شما يادته وقتي بعد از مدتها ابي گوش داديم بارونيه باروني شدم يادته دستها تو مثل اون روزا محكم گرفتم و بدون اينكه دليل بيارم فقط گريه كردم من و نسپار به فصل رفته عشق نذار كم شم من از آينده تو به من فرصت بده گم شم دوباره توي آغوش بخشاينده ي توبه من فرصت بده بر گردم از من به تو برگردم و يار تو باشم به من فرصت بده باز از سر نو دچار تو گرفتار تو باشم هر كسي ندونه تو مفهومش و ميفهمي حتي اگه بهترين شرايط روحي و داشته باشم و ابي گوش بدهم و باروني بشه تو ميفهمي ...امشب خيلي دلم گرفته دلم از قرصهاي اون سال ميخواهد كه بايد ميخوردم و بعدش ديگه هيچي نميفهميدم منگ بودم دلم آرامش ميخواهد ، سكوت ، چند وقت بي دغدغه بودن ، امنيت و شايد هم يه جاي محكم كه بتوانم تكيه كنم .ديگه خسته شدم از بس به خودم تكيه كردم و گفتم هيچ كسي مثل خودم مطمئن نيست ديگه خسته شدم از بس تنهايي تصميم گرفتم و انجام دادم از اون سه جمله اي كه اون سال گفتي به دو تاش رسيدم يادته گفتي :1- منو فراموش كن 2-به هيچ كسي تكيه نكن فراموشت كردم راحت نبود اما بلاخره توانستم و حالا ميگم كسي كه يه روزي همه زندگيم بود حالا ديگه هيچ جايي نداره .همه خاطره ها شده يه عكس نامفهوم و هاله از تو.ديگه هم به هيچ كسي تكيه نكردم ديگه هيچ كسي و باور نكردم آدمها بودن اما هيچ وقت هيچ چيزي ازشون نخواستم هيچ چيزي نگفتم فقط سكوت ....اولش خوب بود حس بي نيازي ، بي نيازي به آدمها لعنتي همش تقصير تو بودچرا ادمها هستند اما من اون چيزي كه بايد باشم نيستم نگذار كه از سكوت تو پرپر بشن ترانه هادوباره من بمونم و خاكستر پروانه هاچيزي بگو اما نگو از مرگ ياد و خاطره كابوس رفتنت بگو از لحظه هاي من بره ....اما ديگه كابوسه رفتنت يه قصه ي تكراري شد كه اتفاق افتادكابوسي كه ديگه مثل روزمرگي عاديه نازك نارنجي هموني كه امشب اصلا حالش خوب نيست و كلي ابي گوش داده ....
خوابم يا بيدارم ...تو رو خدا نگيد كه بيدارم بگذاريد همش خواب باشه لا اقل ميگم خوابي بود و گذشت نشئه اي بود و پريد...
هميشه يک دليل براي آمدن داريم و هزار بهانه براي نيامدن.يک دليل از آن تقديرست و صدها بهانه براي تاخير .
من دنبالت نگردم !!تو پيدام کن .قبول؟

rooze aval

تو رو دادمدو تا ستاره گرفتميکی برای خودميکی برای تو وقتی که نیستی!حالا ستاره ها خاموشندو من برای پس گرفتنت چیزی ندارم !
روز اولي که آمد شرکت بوي عطرش منو ياد تو انداخت . دو سال قبل آخرين باري که همديگرو ديديم همين بو رو ميدادي .يادته شکلات بهت دادم وقتي کاغذش و گرفتم بوي عطرت و ميداد همون کاغذي که الان هم لاي کتابم تو کمدمه .تو نميدونستي اما تمام اون روزا که دلم برايت تنگ ميشد با مانا تو همون کوچه قدم ميزديم . حس خوبي بود اينکه مطمئن بودم پشت يکي از همين ديوارها هستي اما نمي توانم پيدات کنم . اما حس ميکردم که بهت نزديکم. تو نميدونستي اما همه روزهاچشمم به ساعت بود که آيا مياي يا نه و تو نمي آمدي.با هر زنگ تلفني قلبم ميريخت اما صدا صداي تو نبود . برايت خيلي اينجا نوشتم اما اين آخرين نوشته ام براي تو هست .بزرگ شدم انقدر بزرگ که ميتوانم بدون اينکه دوستت داشته باشم زندگي کنم بدون اينکه دوستت داشته باشم نفس بکشم بدون اينکه دوستت داشته باشم نبضم بزنه و انقدر بزرگ شدم که کاري و به خاطر اينکه تو دوست داري انجام ندهم به خاطر اينکه خودم دوست دارم و ميخواهم انجام بدهم .همه ميگن عشق اول آدمها يه چيز ديگه است اما بعداز ۶سال فهمديم براي من عشق اولي نبود .يه دوست داشتن کور بود .

خونه سازی های بچگی یادته ؟ لگوهای آبی ، زرد ، سبز و قرمز .. داشتم می ساختم مثل تمام بچگی یه گوشه تنها داشتم چیزی که می خواستم و می ساختم .. کمک نمی خواستم تنهایی ساختن و رویای کامل شدنش در آرامش و دوست داشتم که تو رسیدی مدادت و گذاشتی پشت گوشت و به تمام ساخته های من مهندسی نگاه کردی دستهام و دور زانو حلقه کردم و نگاه کردن در سکوت .تنها کاری بود که ازم ساخته بود .انقدر دوست داشتنی بودی که که زاییده ی افکارت و با عشق ببینم ....آخرش نفهمیدم چرا ساخته ات را خراب کردی .. آخرش نفهمیدم چی میساختی که داغونش کردی .. حالا من موندم و یه ساخته ی ویرون شده و لگو های رنگی گم شده .. کاش میگذاشتی من بسازم حتی کلنجاروار .. حتی دیر و دور .. کاش میگذاشتی هر چیزی سر جای خودش باشد.
آفتاب و دوست ندارم و همیشه روزهای رفت و آمد آفتابی مملو ار غرهای متوالیه و شکنجه ای بیشتر از ترافیک تو روز آفتابی نیست ... من از نور بیزارم .. اصلا پائیز و زمستون به خاطر همین زود تاریک شدنش دوست دارم به خاطر هوای سردش که بلرزم واسه هوای محشر ابریش حتی اگه بارون نیاد .. اصلا بارون کم بیاد هی بین موندن و نموندن گیر کنه که هوا ابری بمونه بعدش هم صدای خش خش شکستن برگها زیر پا ... یه چیز دیگه هم دوست دارم دیدی بارون که رو یه عالمه برگ میباره وقتی پا روی برگها میزاری چه انعطافی داره .. بارون نم نم دوست دارم از پشت شیشه ببینم یا وقتی شمشاد های خیابان نمدارند دستم و بکشم روشون اما رسما دوست دارم تو بارون شدید قدم بزنم بی خیال . همیشه هم شتاب عابرا برام خنده دار بوده .. آخرش خیس شدنه .. چقدرش مهم نیست
اولين دروغ ناخواسته دنيا را كتابهاي فارسي كلاس اول به ما گفتند .نوشته بود آن مرد در باران آمد .كجايش اين درست است؟و تكليف سارا و دارا هيچ وقت روشن نشد ،هيچ كس نفهميد آنها واقعا با هم چه نسبتي دارند و دارا چرا بايد حتما انارش را با سارا قسمت ميكرد ، اصلا دارا به سارا انار داد؟ سارا چي ؟ دستش را رد كرد يا انارش را گرفت؟و اين انار آيا با آن انار شعرهاي سهراب كه سمبل عشق است ارتباط داشت يا نه؟راستي چرا بابا آب داد مگر هميشه هر چه ميخواستيم نمي رفتيم سراغ مادر ؟
خدايا خودت ميدوني من بي تقصيرم ـخدايا خودت بهتر ميدوني ته دلم چيه -خدايا خودت بهتر ميدوني من كاري نكردم -فقط منتظر بودم،فقط من بودم و يه پنجره و يه انتظار يه دلشوره وحشتناك خدايا بايد ثابت كني كه خدائي ، اون بالا نشستي چي كار ميكني ؟كه هر فكر اشتباهي در مورد بنده ات شد سكوت كني ؟كه دلش بشكنه ؟خدايا انقدر سكوت ميكنم كه خدا بودنت بهم ثابت بشه .
ديدي گل سرخ وقتي ميخواهد واسه پروانه جا باز كنه ،ديوار قلبش نا خواسته ترك ميخوره ،من يه وقتائي اونجوري دوستت دارم .
ستاره ام سلام امشب ،شبي ست مهتابي سرشار از مهر و مه شبي كه تو را دارم و ديگر دل به خورشيد نميبندم شبي كه روي لبانت مينويسم ياستا بوي دهانم دوستت دارم باشد فقط و چه خوشبخت بر ستاره ها هورا ميكشم .
.. ..

Sunday, October 17, 2004

hichi

من امروز یه جعبه مداد رنگی بیست و چهار رنگ خریدم.همه ی بیست و چهار مداد مدادرنگیم نوکشون تیزه.من برای نقاشی کشیدن
اضطراب دارم.من میترسم
من یه هو دلم خواست که یه چیزی بگم که یه هو یادم رفت چی می‌خواستم بگم . نمیشه یه هو دوباره یادم بیاد .. من باید بگمش آخه
از دیگر فواید سیگار غیر از دودش اینه که وقتی هیجان زندگیتون میاد پایین میتونین هوس کنین ترک کنین (باید همینجوری و بدون دلیل باشه این هوس البته). بعد که مطمئن شدین ترک کردین یه فکر جدید میکنیم حالا.

Saturday, October 16, 2004

stories

يه دختري بودبا انگشتاي بلند و کشيدهبا يه حلقه ي نقره ايه ساده توي انگشت انگشتريه دست راستشکه اين حلقه البته گرد نبود٬ کناره هاش يه جورايي تيز بوديه جور حلقه ي مربعيکه هميشه موقعه کشتي اين تيزيش ميرفت توي انگشت کوچيکش و دختره ميگفت آخکه اين حلقه هه وقتي ميرفت توي انگشتش يکمي بهش گشاد بود و آزاد ميتونست حرکت کنهبعد دختره عاشقه اين بود که فيششششششششششششت حلقه را بياره بالا و ببره پايينعاشقه اينم بود که هي توي انگشتش بچرخوندشعاشقه اينم باز بود که حلقه شو بکنه توي دهنشو آروم اونو بمکه٬ بعد وسط مکيدنش هم يهويي زبونش بخوره به پوست انگشتش٬ بعد ببينه که وووي چقده پوست خودش از پوست حلقه ش داغتره٬ بعد يهويي عاشقه اين بشه که يواشکي هي زبونشو از روي حلقه سر بده روي پوستش و از روي پوستش هم سر بده روي حلقه٬ از داغ به سرد و از سرد به داغ٬‌يه دور گردش بي نهايتدختره لاک نميزددختره ناخناشو بلند نميکردولي پسره عاشقه دستاي دختره بودمخصوصا دست راستش با اون حلقه ي نقره ايه سادهدختره کرم داشتدستشو از تو دست پسره مي کشيد بيرون قصه مون تموم شد
يکي بودکه روزه می‌گرفت به خاطر اون چايی موقعه افطارميگفت اون چايی شراب بهشتيه که همه ميگن ديگه اون
يکی نيست که رفت

Thursday, October 14, 2004

secounds

چشمات رو باید ببندی سی ثانیه‌ی اولشو آرومیبعد یواش یواش تکون میخورییه چیزی میریزی پایینیه جایی اون تو خالی میشه بعد
سردت میشه خیلی بعد کم‌کم دور میشی خیلی دور میشی بع٬از دقیقه‌ی ۱:۵۸ شروع میشه


آروم حرف میزنه
چشماش رو هم بسته
با آسمون هم حرف میزنه
تو فقط میلرزی
اینجوری همه جات هم سفت میشه
بعد
بعد
بعد
بعد

تو هر زوج مرتبی
برای زوج مرتب باقی موندن
باید یکی از دو طرف عاقل باشه
و اگه هر دو طرف عاقل باشن
زوج مرتبِ زشتی میشه
و اگه هر دو طرف خل باشن
دیگه زوج مرتب نمیشه
میشه زوج نامرتب.
و اگه عاقلِ زوج مرتب
یه خلی باشه
میشه زوج مرتب عجیب
که باهاش میشه یه قصه نوشت
قصه‌ی زوج مرتب عجیب ...

خب سؤال خیلی ساده ست
زندگی بدون رویا ؟
و جوابش هم ..
ساده‌ست .
ولی ٬
..
...
..
وقتی داره گریه میکنه بهش میگم من بیشتر خلم یا خوب ؟
خنده‌ش میگیره
میگه خوب معلومه که خلی .
و من میدونم که اصلا نمیدونه که چی میگه .
به هر حال ...
خداحافظی یعنی خداحافظی
این مترسکه گوشه ی اتاقم واستاده همینجوری مثل بز داره میخنده. مترسک که نباید بخندهاه

Tuesday, October 12, 2004

the risone

I'm not a perfect person As many things I wish I didn't doBut
I continue learning I never meant to do those things to you
And so I have to say before I goThat I just want you to know
I've found a reason for me To change who I used to be
A reason to start over newand the reason is you
I'm sorry that I hurt youIt's something I must live with everyday
And all the pain I put you through I wish that I could take it all away
And be the one who catches all your tears Thats why i need you to hear
I've found a reason for me To change who I used to be
A reason to start over newand the reason is You [x4]
I'm not a perfect personI never meant to do those things to you
And so I have to say before I go That I just want you to know
I've found a reason for me To change who I used to be
A reason to start over newand the reason is you
I've found a reason to show A side of me you didn't know
A reason for all that I do And the reason is you .


afraid

At first I was afraid
I was petrified...
Do you think I will lay down and die?
Oh no, not I, I will survive.
For as long as I know how to love
I know I will stay alive...

adagio



I don`t know where to find you
I don`t know how to reach you
I hear your voice in the wind
I feel you under my skin
Whithin my heart and my soul
I'll wait for you

All of these nights without you
All of my dreams surround you
I see and I touch your face
I fall into your embrace
When the time is right,
I know You'll be in my arms

I close my eyes and I find a way
No need for me to pray
I`ve walked so far
I've fought so hard Nothing more to explain
I know all that remains
Is a piano that plays

If you know where to find me
If you know how to reach me
Before this light fades away
Before I run out of my faith
Be the only man to say
That you'll hear my heart
That you'll give your life
Forever you'll stay

Don't let this light fade away
No No No No No
Don't let me run out of faith
Be the only man to say
That you believe, make me believe
You won't let go
Adagio


Lalaie | Upload Music
Music Codes